نمی دونم چرا امروز اصلا رو اعصاب نیستم
صبح که بیدار شدم مجبور شدم با خواهرم اینا برم کوه, چون تمایل نداشتم اصلا بهم خوش نگذشت
شب برگشتنی رفتیم درمانگاه تا آمپولم تزریق بشه, متاسفانه به قدری بد تزریق کرد که هنوز درد دارم اون لحظه ای که بلند شدم کلا پام بی حس شده بود و نمی تونستم حرکتش بدم
کلا روحیه امو باخته بودم با مکافات خودمو رسوندم طبقه دوم
همون لحظه داداشم زنگ زد و شاکی بود چرا تلفن جواب ندادی منم اعصابم داغون و از طرفی روحیه نداشتم و پر از درد بودم بد حرف زدم باهاش
یادم باشه صبح بیدار شدم زنگ بزنم از دلش در بیارم
+ سرم شدید درد میکنه
+ هیچ حسی ندارم به این روزهای اجباری
من کوه خیلی دوست دارم...
کلا عاشق تفریحم
از علایم سرماخوردگی نیست عایا؟؟
آره تفریح خوبه عزیزم
اما حسش باشه اون روز از دنده چپ بلند شده بودم گویا
نه عزیز از حرص زیادی بود
سلامت باشی انشالله
ممنون از شما همچنین