ترا طلب می کنم

نیمه شب که میشه

وقتی تمام زمین به خواب میره

وقتی چراغ های شهر کمتر و کمتر می شند

وقتی تنهایی فضای اطراف رو در بر می گیره

وقتی صدای خروس از آن طرف شهر در گوش می پیچه  

وقتی تنها مونس من بی کسی هایم میشه

ترا طلب می کنم

از همان خدایی که بارها طلب کردم و نداد

ترا طلب می کنم 

صدایت می زنم

شاید از دور دست ها بشنوی ام

ترا طلب می کنم

شاید جوابی برسد

هوا که گرگ و میش می شود

وسعت طلبم دریای جنوب را میگیرد

شاید به بهانه ی نماز صبحگاهی

پیامی برسد ساده و بی آلایش

از نوع خواستن من

شاید از این همه تاریکی

برسم به روشنی صفحه گوشی

ترا طلب می کنم 

شاید برسی به نزدیک ترین نقطه ی زمین

محبوب من

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام فاطمه...
خیلی قشنگ بود....

سلام عزیزم
ممنونم ازت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.