خانه ای رو به تجلی گاه ظهور

در تاریکی شامگاه وجود

پنجره ای رو به روشنی باز شده است

و درون دل هلهله ای می جوشد

خبری در راه است 

خیر بادا   

وجودم سراسر شوق

و انتظاری که هنوز جاری است

نجوای ام یجیب دلم

عشق می خواد و بس

ناب  می خواهد و بس

خلوص می خواهد و بس

از نوع قدیمی نه مدرن

جایی که برای زن عزت قائل بودند

جایی که حیا رونمایی می شد

دل بها داشت 

دُرین ترین گوهر هستی بود

کاش از نسل قدیم بودم

که در کوچه ها غیرت می جوشید

خبر از تعویض لباس عشق نبود

کاش از نسل قدیم بودم 

هم داستان دختر کوزه به سر

لب رودخانه ی دِه 

مرد عفیف به او دل می داد

با پوشیه و برقه به سر

ناموس تمام شهر بود

روزگارم شیرزنی می خواهد

چون شهرزاد درون قصه

یک مرد کهن می خواهد

با دستان پر از پینه

یک لقمه از جنس حلال

خانه ای رو به تجلی گاه ظهور

نظرات 1 + ارسال نظر
Beny20 1396/09/11 ساعت 12:07 http://beny20.blogsky.com

انشاالله که یه خبر خوب بهت برسه

ممنونم ان شاالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.