قضاوت نکنیم

امشب دایی اینا اومده بودن دیدن مادربزرگم یه چیزی گفت که برخلاف انتظارم ناراحت نشدم و لبخند زدم 

دیروز که سوار اتوبوس شدم به ذهنم رسید داییم که بفهمه موضوع افتادن من رو گیر میده چرا تنهایی رفتی دختر یکی رو باید به خودش ببره

و دقیقا امشب همین مورد رو گفت   ادامه مطلب ...

کاش بهاری برسد

کاش صبور باشم

تا سرما برود

از خانه ی من

از دل یخ آلوده ی من

کاش بهاری برسد

که دوش با دوش خوشی ها باشد

  ادامه مطلب ...

دررفتگی که دل را دردناک می کند

دیروز وقتی داشتم بر می گشتم شهرمون تو ترمینال لیز خوردم و افتادم زمین, خواهرم و شوهرش اصرار کردن بمون گفتن نه چیزیم نشد بر می گردم 

5 ساعتی که تو اتوبوس بودم دردی نداشتم بعد اینکه رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم شدید درد رو حس کردم   ادامه مطلب ...

تناقض درد

در اندرون دلم صدایی است عجیب

من نه آزاده ام و نه در بند

نه شادم که بخندم  نه غمگین که بگریم 

در همین سادگی ظلمت شبانه ی خود می سوزم

می سوزم و می سوزد دلم

تر می شود دیدگانی 

که دید ظلم را مهر را 

چه دنیای پر تناقضی است

چنان باید بچرخد 

که تحمل یک ساعتش دردناک است

در کنار اویی بودن که بویی از تو را دارد

مگر می شود عشق جایش را به نفرت بدهد

کار مدلینگ

وقتی بیدار شدم دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زده چون آگهی داده بودم برا کار حدس زدم برا این باشه بهش زنگ زدم گفت خودم تماس میگیرم.

دو ساعت بعد خودش تماس گرفت و کارش رو گفت که کار ما مدلینگه و حقوق پایه مون 10 میلیون تومن  ادامه مطلب ...