سرم این روزها شدیدتر از همیشه درد می کنه
با اینکه مرتب داروهامو مصرف می کنم اما خون سخت به مغزم میرسه مدام سر گیجه هام شدیدتر میشن
یکی از دوستام میگه دکترت رو عوض کن از طرفی هم تعریف این دکتر رو خیلی شنیدم
اوضاع زندگیمم اصلا رو به راه نیست حوصله امم کم شده
اکثرا سکوتم و آرام و درونم آشوبه تا مبادا خانواده ام به اوج غمم پی ببرن
چه سخته کسی رو نداشته باشی تا دردت رو بهش بگی
سخت تر از اون این امید و انتظاریه که برا درست شدن داری
زندگیم طلسم شده بدجور
نمی دونم چه گناهی مرتکب شدم که تاوانش شده این روزها
خدایا منو ببخش اگر گناهی مرتکب شدم
چه گناهی بالاتر از افکار اشتباه؟
شاید دلیل تمام این خستگی ها اندیشه باشه
نمی دونم شاید