روزهایی که حالم خیلی بده اصلا توان نوشتن هم ندارم و این روزهای سرد و یخ زده ی دلم ندای درد سر داده اند.
چشمان منتظرم را محکوم می کنم
انتظار دلم را به چالش می کشم
خودم را می خورم و می خورم
باز هم زنده ام از نوع تلخ
از نوع درد
گریه هایم را هم خفه کرده ام
هیچ چیز را توان آرام کردنم نیست
نه خدایی که به این روزگارم لبخند می زند
نه گریه ای که چشمم را توان گریستنش نیست
نه صبحی که نمادی از امید بود
کاش میشد مرا زنده به گور کنند
حس می کنم تمام دردهای عالم از وجود من است
بودنم نحس شده است
دارد دامان دنیا را می گیرد این درد
مرا کفن کنید
کاش یارای خلاص شدنم بود
پ.ن: توی این روزهای درد بس محتاج دعام
برات ارزوی شادی دارم. امیدوارم این روزها بگذره. البته میگذره اما سریعتر بگذره و زودتر روی شاد روزگارو ببینی...
ممنونم عزیزم
ان شاالله
همین طور منم برا شما بهترین ها رو آرزو میکنم