دررفتگی که دل را دردناک می کند

دیروز وقتی داشتم بر می گشتم شهرمون تو ترمینال لیز خوردم و افتادم زمین, خواهرم و شوهرش اصرار کردن بمون گفتن نه چیزیم نشد بر می گردم 

5 ساعتی که تو اتوبوس بودم دردی نداشتم بعد اینکه رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم شدید درد رو حس کردم   

خاله ام زردچوبه و وازلین زد به پام و بستش گفت کوبیده شده 

از نیمه های شب تب و لرز گرفتم و دیدم اصلا نمی تونم حرکت کنم تا صبح گرفتمش تو دستم و همین جوری یکنواخت نشستم 

تا اینکه خالم برا نماز صبح بیدار شد و اومد دید هنوز نشستم ساعت 6 زنگ زدیم به مادرم که خانمی که شکسته بنده و همسایه شونه رو بیارن 

نیم ساعت بعد مادر و داداشم اومدن خانم گفتن رفته سفر 

به سختی نفس می کشیدم هر لحظه دردش بیشتر میشد 

یکی از فامیلامون که وارد بود رو زنگ زدیم اومد دید گفت از مچ در رفتگی داره

خلاصه بستش 

درد بدی داشت خسته هم بودم خستگی اتوبوس و بیخوابی تا صبح اما بازم خوابم نمیبرد 

ساعت های 11 خواهرم بهم قرص مسکن داد 12 خوابم برد تا 4 عصر

بعد که بیدار شدم دیدم دردش سبک تره


رفت و آمد با اتوبوس واقعا سخته وقتی توی اتوبوس نشستم بغض بدی داشتم از ته دل لعنت کردم اونی که باعث و بانی اینه که این روزا برم و بیام 

هرچند الان پشیمونم از نفرینم

ولی وجدان هم خوب چیزیه که بعضیا بویی ازش نبردن

و نتیجه آخر اینکه هیچ وقت دست من نمک نداشته 

نظرات 3 + ارسال نظر
Sabi gol 1396/11/01 ساعت 01:31

انشاالله بهتر بشی عزیزم.

قربونت برم صبیره جان ممنون

Sabi gol 1396/11/01 ساعت 01:30

فاطمه جان حتما یه عکس بگیر.
خوبی الان؟

خداروشکر خوبم
اگه تا فردا بهتر نشه حتما میرم عکس بگیرم
ممنون دوست جان

رهگذر 1396/11/01 ساعت 00:31

عکس نگرفتی ازش؟
جهت اطمینان عکس بگیر

نه متاسفانه دردم زیاد بود نشد برم بیمارستان
فعلا خوبه دردش کمتره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.