عشق در حاشیه خیابان رو به جنوب

حاشیه ی خیابان خیس از باران پاییزی 

و برگ های زرد و خسته ای که در انحلال آب گم می شوند

لذتی عجیب بدنم را می بلعد

 

هوا سوزان است و درونم عطشی نافرجام رخ داده 

عشق را می توان در خیابان های رو به جنوب استشمام کرد 

کودکی که پیاده روی قهوه فروشی را از برگ ها فرش کرده است

و بوی اسپرسویی که در این هوا استشمام می شود

منم و تنهایی

از زلالی جویبار بدون پل عابر رد می شوم

خیس می کند یخسار زمین پاهای خسته ام را

در کبودی زمین غلت می خورم

و خدایم 

تو را می خواهم 

که در اعلی ترین بوستان شهر بوسه بارانت کنم


.......آبان در سرم می لرزد.........

نظرات 1 + ارسال نظر
صبیره 1397/08/17 ساعت 21:24

واااای چه خوشحالم میبینم نوشتی عزیزم❤❤❤

گاهی درد انقدر چنگ میزنه که کمترین دلخوشی رو هم ازت میگیره
عزیزمی دوستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.