در انحنای پاییز97

پاییز امسال نیز با تمام تفاوت هایش در حال عبور از جاده های عمر است شاید تنها تفاوتی که داشت همان متفاوت بودنش بود که آن را سوا می کند از تمام فصل هایی که گذشت چه آن وقت ها که با شوق بزرگ شدن و مدرسه رفتن گذشت و چه آن روزهایی که با استرس امتحان و معلم و مدرسه سپرس شد و چه اول مهرهای دانشگاهی و چه زمان هایی که در بستر بیکاری طی شد امسال خسته کننده تر بود ولی پر از تلاش و امید و جنگیدن 

هرچند که به ناامیدی ها ختم شد اواخر روزهای این پاییزم اما باز تلاش هایی که در پیش رو هست و تصمیماتی که برای آینده دارم ندا می دهد که باید جنگید بیشتر از قبل و قبل ترها به امید بهتر و بهتر شدن ها  

دو جلسه رفتم پیش مشاور بازهم راهکارهایی که باید با مسئولین بی وجدان این روزها سر و کله بزنی و منت اینها را بکشی, بعد این همه ناامیدی دیروز تصمیم گرفت یه وقت ملاقات بگیرم برای مدیرکل استان خراسان, شاید یک دریچه ای بر روی مشکلاتم گشوده شود 

دو روز پیش ظرف یکی از بچه ها از دستم افتاد شکست برا همین فوری از خوابگاه به مقصد یه ظرف فروشی زدم بیرون, و پیاده رفتم نیمه های راه بودم دیدم جای ایستگاه مترو آقایی بهم زل زده و چند قدم جوتر اومد سمتم و با عذرخواهی گفت میدونم مستحق نیستید ولی این 5 تومنی صدقه است اگر قبول کنید ممنون میشم نمی دونم چه شد اما شکستم از درون ولی بروز ندادم 5 تومنی را گرفتم و گفتم ان شاالله قبول باشه و برا حل مشکلاتش و نیتی که داشته دعا کردم از ته دل

اما همون دل بیقراری می کرد بی تابی می کرد می سوخت له می شد 

له می شد و می سوخت بخاطر تمام لحظه هایی که پای کتاب ها و تمرینات المپیادی سپری شد می سوخت بخاطر تمام مشکلاتی که در طی بیست ساله ی تحصیلات بر دوش کشید و تهش شد این روزها 

سخت می گذرند 

روزها و شب ها

اگر حمایتی در پی لحظه هایت نباشد

جایت خالی 

پدرم!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر

صدای دل شکسته رو فقط خدا میشنوه... انشاالله میگذره همه این روزای سخت...

دقیقا
ممنونتم دوست جان دلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.