خانه عناوین مطالب تماس با من

نوشته های دل

نوشته های دل

پیوندها

  • کارهای هنری یک معلول
  • فرانک
  • ردپای دوست امیر
  • My Note Book

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • کار هنری یک معلول
  • برای بانوی مهر
  • یلدای خوابگاهی
  • در انحنای پاییز97
  • در حوالی این روزهای دردناک
  • دردنامه 1
  • 153 بیست و چهارم آبان
  • حرف و فقط حرف
  • عشق در حاشیه خیابان رو به جنوب
  • ته خط

بایگانی

  • فروردین 1398 1
  • دی 1397 1
  • آذر 1397 3
  • آبان 1397 4
  • اردیبهشت 1397 2
  • فروردین 1397 2
  • اسفند 1396 2
  • بهمن 1396 5
  • دی 1396 28
  • آذر 1396 47
  • آبان 1396 32
  • مهر 1396 23
  • شهریور 1396 1
  • مرداد 1396 8

جستجو


آمار : 22313 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • برو از من ای درد 1396/08/04 23:06
    امروز باز وعده ی هفتگی آمپولم بود بدون هماهنگی رفتم خونه حاج خانم برای تزریق, از شانس بد خونه نبود با اینکه چندان راهی نیست اما شدید اذیت شدم فشارم افت کرد و تهوعی که این روزها بد جور دامنم رو گرفته به سراغم آمد. خواهرم در خونشون زنگ زد که گفت رفتم دیدن کسی بعد غروب بیاین به سختی خودم رو رسوندم تا خونه و به برادرم زنگ...
  • مردِ تاریخ 1396/08/04 14:55
    مرد باش فارغ از جنسیت شبیه حرفهایت باش محکم و استوار و غیور همچو تاریخ جغرافیایت باش مرد باش همچو شعر فردوسی شخم بزن عُرف را بار دگر غیورترین مرد دوران باش تا شاهنامه ای ساخت بار دگر واژه ی مرد در زبانها کم شد انقلابی کن و باز برگرد شعله ور کن اندرون خویش را آتشفشان شو و باز برگرد دانه های دردم بی تو ریشه زدند ای تو...
  • خوشبختی دوستان 1396/08/03 23:13
    خورشید که داشت به سمت غروب می رفت حس کردم حالم داره خوب و خوبتر میشه, کمی نوشتم کمی درد دل کردم با خودم سبک شدم. بلند شدم با پسر خواهرم بازی کردم بعدش با هم رفتیم پارک, خیلی خوش گذشت, یکی از دوستان دوران دانشگاه رو دیدم که هم اتاقی بودیم و دوران خوشی داشتیم با هم. میگفت شوهرم داشته می رفته سمت بوفه برای خرید دیده ترو...
  • سوز دارد این سینه 1396/08/03 17:16
    امروز کمی حالم بهتره, اما دیشب سخت تونستم بخوابم مدام کابوس های وحشتناک می دیدم چند باری از خواب پریدم, حتی صبح که بیدار شدم استرس شدیدی داشتم. اما حالم خوبه یعنی باید تلقین کرد که مثلا خوبم یه چیزی از ته سینه ام تمام وجودمُ داره میخوره این درد پایان نداره کاش مرز قائل میشدم بین آدم هایی که متنفر بودن از امثال من...
  • 35-دردنامه 1396/08/03 01:36
    تمامی ندارند این رنج های تکراری که وجود آدم رو به تاراج می برند و به ریش آدم می خندند. خسته کننده است این شب ها و روزها, تمام روز رو به امید رسیدن شب یک جوری طی میکنم و تمام شب رو به امید رسیدن صبح, فقط آنچه لازمه اینه که باید زودتر و با سرعت بیشتری بگذره با خوردن بیگانه بودم اما دو روزه به کل میلم به غذا نمیره و از...
  • وای بر این شب ها 1396/08/01 23:12
    وجودم ویروسی شده است از نوع غم سلول ها را یارای زندگی نیست با هر دمی که فرو می رود دلم خالی می شود و هر بازدمی که فرا می رسد اشک را به ارمغان می آورد چشمانم بوی رنج می دهند عصاره ی تلخی چاشنی روزهایم شده است وای بر این شب ها شبی که چراغ آرامش انسان هاست مرا چون هاله ای در بر میگیرد و تمام دردها را بهم تزریق می کند...
  • و به آبان سلام ... 1396/08/01 04:30
    و سلام بر آبان رنگین ترین ماه سال می گویند در پی این تاریکی شب ها این شب های پر درد این شب های پر از ظلم منتظر روز آبستنی باش که در پی آن آزادی و پرواز زاییده می شود. *** چه دلم تنگ است برای پدری که صدای پایش ندا آور صبح و روشنی بود دلم تنگ است برای پدری که حرفش یکی بود مرد بود مردانه عمل می کرد دیگر هیچ مردی برایم...
  • آزادی در خیابان بهار 1396/07/30 22:17
    دلم این روزها همان خانه باغ را می خواهد که دور تا دورش پر بود از درختان گردو وسطش گل سرخ بزرگی بود که صبحگاهان دست در دست نسیم به رقاصی می پرداخت و بویش تا دورترین نقطه های خیابان بهار را مست می کرد آری همان خانه باغ را می خواهم که توقف غریبه ها پیگرد قانونی داشت و از پشت پنجره های اتاقم می شد گذر مردان سیاست را دید...
  • شبی بی ماه 1396/07/30 02:22
    از بعداز ظهره مدام میخوام بنویسم اما نمی دونم چی بنویسم حس می کنم یک نیرویی داره مانع میشه تا با زدن حرف هایی که رو دلم سنگینی میکنه سبک بشم. انگار با خودمم رودروایسی دارم این دیگه چه مرضی شده یک دنیا حرف رو دلمه اما نمیشه نه اصلا نمیشه گفت نیم ساعتی طبق عادت شب های تابستان رفتم تو حیاط فکر کنم آسمون رو ببینم نچسبید...
  • 30 1396/07/29 01:14
    چه شبیه غم شدم از غروبیه که گفتی زنگ میزنی و توضیحاتی داری, از همون لحظه استرس شدیدی گرفتم بی سابقه بود این حال برای من تازه یک ساعته فهمیدم دلیل اون استرسم چیه با اینکه زنگ نزدی این چیه گذاشتی تو ایسنتا؟ چرا این کارو کردی؟ مگه نگفته بودی تا تو راضی نباشی من این کارو نمی کنم؟ مگه چند هفته قبل بهت نگفتم باید مجدد در...
  • شاید اشتباه می کنیم 1396/07/28 17:55
    عشق ارزنده ترین هدیه ای است که می تواند به انسان ارزانی شود, این عشق می تواند به یک موجود مادی یا گزینه ای فرامادی باشد اما مهم آن انرژی و راندمانی است که برای انسان ایجاد می شود. مثلا در روابط بین دو انسان حال آن دو جنس موافق یا مخالف باشند دارای نشانه هایی می باشد, که از نظر من تمامی نشانه ها خلاصه می شوند در زنده...
  • در مسیر عشق صبر باید 1396/07/27 03:18
    در پی تو مرا امیدی است و پی این امید مرا صبری است صاحب دل شده ای نمی توان طالبت نشد تا زمانی که دمی می رود از جان + عشق که در زد باید تا صفت صبور بودن خدا رفت. و چه زیبا گفت حافظ: «دست از طلب ندارم تا کام من برآید. یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید.»
  • رویای سبز 1396/07/25 18:56
    یاد ایام دانشگاه بخیر, حداقل درسی بود که با تمام وجود سرم بهش گرم بود, هیچ کس را نمی دیدم, فخر فروشی دیگران برایم مفهومی نداشت, تنهایی خودم را حس نمی کردم بلکه آن را مایه ی آزادی و ترقی خویش می دانستم, دنیا را از دریچه ای دیگر می دیدم, با تمام استرس ها, با تمام سختی ها, بازار فکری ام آرامشش بی نظیر بود. کاش می شد تا...
  • بیست و شش بیخواب و منتظر 1396/07/25 04:06
    نمی دانم چرا خواب جای خود را به دریایی شدن داده است این شب ها آن سوی شهر در متروکه ای وحشت زده آتشی برپا کرده اند و دلم حسرت وار می سوزد گرمایی, شعله ای, نوری می خواهد چرا نمی کشد این شب مرا؟ چه از جانم می خواهید ای خاطراتش نیست دیگر نیست همه چیز از توان من خارج شده است + نکش جانم دودش سینه ام را چهل تکه می کند و به...
  • سجده ی حاجت 1396/07/25 00:15
    خدایی که در عرش کبریاییِ خویش نظاره گر مایی خدایی که هر کسی را به دردی می آزمایی مرا توانِ این آزمونت نیست شاهدی که خوردم زمین و شاکر بودم دردها کشیدم و شاکر بودم ناله ام را پیش خلقت نبردم خدایی که عاشقی و سخت آزمون خدایی که بر بهترین ها سخت تر می گیری خدایی که از جریانِ اشک دل شکستگان لذت می بری تویی که یارای بی...
  • کافه پاییزی 1396/07/23 18:09
    دلم کافه می خواهد سقفش از برگ های رنگارنگ سرخ و زرد و نارنجی پر از عطر اسپرسو با نور زیبای ارغوانی که منعکس می شود بر روی میزی در گوشه ای خلوت کافه چی ! دنج ترین نقطه ی کافه ات برای من همان میز رو به فرداهای بارانی خودم باشم تنهای تنها رو به خیابان های آبان ماه دختری تنها با دلی سوزان همانند آذر ماه کافه چی! تلخ ترین...
  • دیوار کوتاه 1396/07/23 00:13
    از دیشب که اون همه عذاب آور بود برام, تصمیم گرفتم کمی به فکر خودم باشم و انقدر موجب لگدمال شدن خودم نشم. اما بد مرضی شده این عادت اما دلیلش رو فقط خودم میدونم و خدای خودم اما متاسفانه مرض بدی است هرچند که دیگر سراغی نگیرم اما مدام چک کردن تلگرام و انتظار کشیدن که شاید پیامی رسیده باشد هم بد دردی شده, چک نمی کردم عین...
  • تونل مرگ 1396/07/22 13:02
    دیشب تا دیر وقت بیدار بودم, سه یا سه و نیم دقیق یادم نیست کی خوابم برده, از بسی از تب می لرزیدم. ساعت چهار و نیم صبح با وحشت از خواب پریدم, خواب دیدم درشکه ای که چند نفر دیگه قبل من سوارش بودن کنارم توقف کرد تا سوار بشم, من از قطار جا مانده بودم و مسیرم کجا بود نمی دانم, اونی که افسار دستش بود اصرار می کرد و من تمایلی...
  • 21 1396/07/22 01:31
    مگه نمیگی ادعونی استجب لکم؟ مگه نگفتی توکل کن باقی راه با من مگه توکل نکرده بودم؟ مگه هه چیو نسپرده بودم بهت؟ مگه استخاره نگرفته بودم؟ مگر همیشه کمک نخواسته بودم؟ پس چی شد؟ چرا همش این دل بینوای من؟؟؟ گناه من چیه چکار کردم مگه من این زندگی رو انتخاب کردم مگه من این وضعیت رو خواستم؟ چرا همش این همه عذاب برای منه؟ خدا...
  • بیست 1396/07/21 13:33
    چرا دست و دلم به سوی نوشتن نمیره, گویا گم کرده ام تمام ذوق پاییزی ام را, بعد شروع درمان حالم بهتر شده بود اشتهام بیشتر شده بود میزان سرگیجه ها و ضعف ها و از حال رفتن هام از بین رفته بود, اما بیش از سه روزه دوباره سرم شدید گیج میره و مدام با ضعف مواجه میشم, دوباره حمام رفتن هام کم شده از ترس اینکه مبادا زیر دوش از حال...
  • یار مهربان لحظه های تلخ 1396/07/21 00:00
    شب است و بی تابی ساعت تیک تاکی روی دیوار منم و یک قافیه تنهایی نه صدایی نه امیدی نه کلامی و کتاب می شود تنها مونس من همان مونس دختر سیزده ساله ی شب که داروی درد نیمه شبش یه بغل کاغذ بود شاهد دریا شدن پلک هایش شاهد انتظارهایش شاهد آرزوهایش سال ها می گذرد و باز منم و یک آغوش کتاب و شبی پر از تنهایی + کاش امشب باران...
  • نکند حقیقت باشد؟؟؟ 1396/07/20 18:43
    مزه ی تلخ می دهد این عشق عین ته مانده ی قهوه ی ترک و فنجانی که بی اراده برگشت و زنجیره ی عشقی که به تصویر کشید من ترا می خواهم و تو او را نکند راست باشد؟؟؟
  • چراغ انگیزه 1396/07/14 19:23
    گاهی که ازم می پرسند چطور می گذره میگم بدتر از این نمیشه امروز وبلاگ پسری رو دیدم با دردی مشابه خودم و چه سخت طی می کرد این دوران رو فک می کردم تنها خورشید در سرزمین دل من غروب کرده اما نوشته های او بیش از اندازه بوی خستگی را می داد کاش می شد دل هامون رو بسپاریم به هم و هر کسی به اندازه وسع دلش می توانست کمکی کند تا...
  • آرزوهای پاییزی من 1396/07/13 20:27
    تعجب می کنم تمام فصول سال را به انتظار پاییز ورق می زنم *** تا برسد آن کوچه باغ خلوت که در آن چراغی از دور دست ها بر روی تیر قدیمی برق سوسو می زند باد کمی ملایم تر می وزد و شال گردنم را تا دور دست ها به رقص در می آورد من می مانم و بی قراری موهایم و عدم تعادل بین سر و شال خودم را به وزیدن می سپارم آرام قدم بر میدارم تا...
  • به دلت رجوع کن 1396/07/12 14:44
    توی زندگیم اکثر سعی نموده ام که عقل بر دلم غالب باشد, از طرفی بد بودن حال این مدت اخیرم همیشه محکومم می کرد که کاش به دلم ارزش بیشتری می دادم تا شادی را بیش از این می توانستم تجربه کنم, گوش دادن به ندای دل همیشه بهترین گزینه نیست اما تنها گزینه ی حال خوب کن می باشد. این بار, اول دست به دامان خدا شدم و به او اعتماد...
  • شب پاییزی پر از ابهام 1396/07/11 22:18
    نمی دانم چه به خورد این شب داده اند تا این چنین دل را بفشارد, بیچاره دلی که گناهش فقط مهر ورزیدن است. گویی کار دنیا برعکس شده است که جواب خوبی باید بدی باشد. یاد نگرفتم چطور وفاداری کنم تا به جفایی ختم نشود. یاد نگرفتم چطور باور کنم تا به ناباوری ختم نشود. یاد نگرفتم چطور دوست داشته باشم تا به تنهایی ختم نشود. *** به...
  • 13 1396/07/11 11:44
    امروز روز خوبی است, فعلا حالم خوبه و فکرم آزادتر از روزهای قبل محکم بودن دیگر برایم سخت به نظر نمی آید دلم می خواهد چرخی به خودم بزنم و خویش را واکاوی کنم, همان دختر خودساخته ای شوم که هیچ وقت غرور دخترانه اش اجازه نداد از کسی چیزی را گدایی کند. همیشه دوست داشتن را حسابی جداگانه می دانستم و فکر می کردم هرچه قدر بیشتر...
  • 12 1396/07/11 03:14
    می خوام محکم تر عمل کنم آری دقیقا همان طور که عقل دستور می دهد +پیش به سوی موفقیت
  • 11 1396/07/10 22:22
    نمی دونم چقدر باید تحمل کنم تا این دریای انتظار به اقیانوس آرامشش برسه گاهی از کوره در میرم اما دلم رضا نمیده کاش یکی پیدا میشد می گفت چکار کنم +خسته شدم از جنگ بین دل و عقل
  • 10 1396/07/10 19:52
    یادش بخیرامروز به سه ماهگی رسید این رابطه اصلا تصور نمی کردم که قرار باشه دوره ی آشنایی این همه طولانی بشه و از طرفی این همه سردی بیاد سراغت, میگم سردی مطمئن نیستم که واقعا سردی یا نه درگیر زندگی هستی که فرصت جواب دادن به من رو نداری که هیچ به مدت های طولانی گوشیتم خاموشه, کاش میشد راحت تر و رک تر باهام حرف می زدی تا...
  • 159
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • صفحه 5
  • 6