خانه عناوین مطالب تماس با من

نوشته های دل

نوشته های دل

پیوندها

  • کارهای هنری یک معلول
  • فرانک
  • ردپای دوست امیر
  • My Note Book

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • کار هنری یک معلول
  • برای بانوی مهر
  • یلدای خوابگاهی
  • در انحنای پاییز97
  • در حوالی این روزهای دردناک
  • دردنامه 1
  • 153 بیست و چهارم آبان
  • حرف و فقط حرف
  • عشق در حاشیه خیابان رو به جنوب
  • ته خط

بایگانی

  • فروردین 1398 1
  • دی 1397 1
  • آذر 1397 3
  • آبان 1397 4
  • اردیبهشت 1397 2
  • فروردین 1397 2
  • اسفند 1396 2
  • بهمن 1396 5
  • دی 1396 28
  • آذر 1396 47
  • آبان 1396 32
  • مهر 1396 23
  • شهریور 1396 1
  • مرداد 1396 8

جستجو


آمار : 22457 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • فشار پرنده ها 1396/09/24 03:40
    دیگِ حاوی محتویات غذایی که جهت پخته شدن بر روی شعله قرار داده می شود از دو جهت دچار فشار می شود یکی سنگینی ناشی از مواد جامد و مایع که از بالا وارد می شود و یکی هم فشار ناشی از حرارت و گرما که ناخودآگاه موجب تحرک و جنبش مولکول های دیگه گشته و در بین این دو فشار درونی و بیرونی به مرور زمان دیگ قسمت زیرینش از درون حالت...
  • تا ابد باید تنها بمانی 1396/09/23 22:24
    چندان جای خوشایندی نیست دنیا را می گویم به جهنمی می ماند که روز به روز عرصه را تنگ تر می کند و خودِ جهنم است وقتی که تنهایی و چه تنگ تر می شود وقتی مالک دوزخ امر می کند تا ابد باید تنها بمانی دنیا جایی است که با رشد دانش آدمیت سست تر شد و ترس دامانمان را گرفت و بلور شفاف اعتماد شکست *** تنهایی بزرگترین رنجی است که این...
  • خفقان 1396/09/23 17:01
    دوران پر خفقانی شده است دردها داریم اندرون خانه ها درد بی نانی درد بی مهری درد تبعیض و بدتر از همه درد بی ایمانی می خواستیم بذر آدم را بکاشیم اندرون خانه ها خار گشتیم سوختیم باختیم از وقتی کودکی از بهر بی پولی جان داد کودکان هم افسرده اند جوانان در جوانی بی آنکه جوانی کرده باشند مرده اند پیرهامان فرسوده ی روحی شدند یا...
  • خدا 1396/09/23 04:43
    خدایا میبینی حالمُ؟ بلد نیستم دیگه نمی دونم با چه زبونی صدات کنم و دردم رو بگم خدایا خدایا به دادم برس یک قدم مونده فقط یک قدم مونده خدا کمکم کنه نمی خوام نمی خوام تو پرونده ی زندگیم سابقه بستری شدن تو روان درمانی رو داشته باشم خدا بسمه دیگه به کدوم گناه مستحقم خدا بسمه بسمه داغونم دیگه تحمل ندارم به خودت قسم دیگه...
  • شب های دراز 1396/09/22 19:40
    می رسد از راه کودکِ خسته یِ نی نواز می درخشد دامنِ مشکیِ شب هایِ دراز تار و پودش از هزاران درد و راز چشمکی می زند اندر باغِ آسمان آن نگین خفته در پشتِ سایبان شب با تمام رازهای مبهمش می تراود درون کاغذم باز قلم سوزان از درد شهر می رود لغزان بر دفترهایِ شرق ساعتی مانده به طلوع قمر زحمت آفتاب هم بی ثمر بس ترسان است فضای...
  • حرفی نیست حافظا 1396/09/22 13:32
    نمی دونم این روزها چرا حافظ هم با من سر سازگاری نداره هر چه تفال می زنم مانع من از انجام کاری میشه قبل تفال زدن برای کاری که سپردم به کسی این بار تصمیمم رو گرفتم اما هر چه خدا خواهد و فالی که میگه منتظر سرنوشت باش و تو کاری انجام نده دیگه یعنی چی یعنی دست روی دست هم گذاشت و هیچ حرکتی نکرد تا به ریشت بخندند بیخیال حافظ...
  • ترا ای چشم ببار 1396/09/22 13:27
    دردها اندرون سینه ام سخت بر هم می زند دنیای تار و تیره و رو به مرگم را دلم از رشد این غم ها می ترسد مرا یارای این همه درد و سکوت و نامهربانی نیست دلم از بی بارانی چشمانم بیمناک است ترا ای چشم ببار تا کمی کم شعله ور تر گردد آتشی که اندرون دل برپا است
  • درهم و برهم2 1396/09/22 04:19
    چه اخبار بدی به گوشم میرسه اصلا قابل باور نیست اصلا مغزم رو نمی تونم آروم آخه یک نفر تا چه حد می تونه ... باشه دلم میخواد خواب باشه و بیدار بشم و اثری از این اخبار نباشه وای خدا یک انسان ناب و حال خوب کن سر راهم قرار بده بشه باهاش حرف زد و آروم گرفت
  • روزگار غریب 1396/09/21 22:57
    روزگار غریبی شده گرگ صفتان رشد کرده اند اصولا تنهایی اگر کسی نزدیکت شود یا از روی نیاز است یا از روی هوس کسی پیدا نمی شود که تو را فقط بخاطر خودت بخواهد اصولا موبایلت زمانی زنگ می خورد که کارشان گیر تو باشد وقتی که تو نیاز داری به کسی همیشه می زند در دسترس نمی باشد روزگار غریبی شده دوستت دارم ها معنایی ندارند
  • راهنمایی دوستان 1396/09/21 13:14
    نمی دونم چرا امسال تا این حد سرد شده یا ضعف من باعث میشه سردی رو بیشتر حس کنم, انگار تا مغز استخونم رو گرفته کاریش هم نمیشه کرد, قدیما می رفتیم آفتاب خوری می کردیم سر چند دقیقه گرم می گرفتیم اما حیاط اینجا اصلا آفتابگیر نیست از بس کوچیکه بگذریم حالا نه که من خیلی دنبال کننده و خواننده دارم که می خوام سوالی طرح کنم و...
  • روزگار ایستا 1396/09/20 23:32
    حس می کنم شدیدا از خودم عقب افتاده ام, از خودی که قرار بود باشه و نیست, از آرزوهایی که قرار بود در این روزها رنگ گرفته باشه و دیگر مرده ای بیش نیستند. روزهایی هستند که ناخودآگاه حرکت انسان حالت ایستایی پیدا می کند و به نقطه ای می رسیم که نمی دانیم چه کنیم گیج می شویم حتی تصمیم گرفتن هم غیر ممکن می شود, فقط دوست داریم...
  • قیمتش چند؟ خواستنت را می گویم 1396/09/20 13:39
    فردا به مهمانی پاییز می روم خودم تنها به یاد تمام پاییزهایی که در تنهایی گذشت به سلامتی خودم خدا و تمام ناجوانمردان روزگار که درس دادند به من این بار قرمزترین انار برای دیگران این بار با تمام افتادگی خدا را طالبم و بس در همان مجلس فردا +++ چقدر حال من خوبه وجدانم غرق آرامش درونم غرق مهرورزی شکرت خدا پ.ن: همین که...
  • درهم و برهم 1396/09/20 04:29
    اصلا با این نظریاتی که میگن اگر مدام جملات مثبت رو تکرار کنی حالت خوب میشه و موفق میشی و غیره موافق نبوده و نیستم. بخش عظیمی از کتب غیر درسیم مربوط به مباحث موفقیت و روانشناسیه به نظرم مزخرفترین چیزیه که داخل این کتب دیدم مگر میشه خودمون رو گول بزنیم از طرفی به انرژی های اطراف شدید معتقدم مخصوصا به انرژی افراد بدتر از...
  • روزهای آخر پاییزی 1396/09/20 00:01
    خانه یِ تنهایی من محکم بود و تو با آمدنت معجزه آسا خرابش کردی آمدنت زلزله بارانم کرد و دلم سخت تپید و خدایی که از این پنجره پلکِ ما را به تماشا می زد خود شاهدِ طوفانِ وجودم گردید با آمدنت هر دو چشمم خندید و دلی که کوره یِ آتش بود در عمیق ترین نقطه اش, عشق رقصید قاصدک ها وداع می کردند خوش خبرترین, خبرِ من بودی خبری از...
  • دلم باران می خواهد 1396/09/19 13:22
    دلم باران می خواهد بدون چتر و بارانی پر از برق آسمان اندر نگاه عابران خیس دلم باران می خواهد از جنس پاییزی به همراه وزیدن های باد به همراه طوفان ها و تکان های تند و پی در پی به دامن های دختران شهر و ریزش های برگ و قطره های آب دلم یک تنهایی مطلق دلم پرسه هایی از جنس خویش می خواهد ای عابران کوچه ی فرهاد مرا تنها بگذارید...
  • درد نوشته 1396/09/19 05:19
    حال مرا اگر می پرسی ملالی نیست می گذرد چون می گذرد غمی نیست فقط تا یادم نرفته این دلتنگی هایم کمی پر رنگ تر شده این دلم هوایی تر شده و حتی عقلم پذیرش نمی کنه افکار منفی داشته باشه همه چی حالت مثبت دارد نسبت به تو فقط مشکل اینه که نیستی و گفته بودم نبودنت مرگِ برام و این روزها نزدیک تر و نزدیک تر می شوم به مرگ گاهی از...
  • بوی خستگی و انزجار 1396/09/18 23:51
    به قدری دلم یخ زده که واژه ها بی توجه با غرور و فخر از دریچه ی نگاه من عبور می کنند به قدری دلم یخ زده که هر کلام من بوی سوختگی محض می دهد و بس بوی خستگی و انزجار از طنین اندیشه ام عبور می کند نا امیدانه می زنم بر زمان تا بدون افسار عبور کند از من و از گذشته های در کنار از همین لحظه ای که باز می شود جزیی از گذشته ام...
  • سال هاست که مرده ام 1396/09/18 02:47
    لعنت به دلی که ساز سازگاری ندارد با من خیلی وقته دست به قلم نزدم شدید دلم تنگه اصلا این وبلاگ نویسی نعمته اما به اندازه ای که کاغذ و قلم منُ آروم می کرد این فضا توان نداره از کجا رسیدم به کجا اتاقم هنوز دور تا دورش کتابه و کاغذ شعره و قلم دلنوشته و متن از کودکی تا به جوانی ای یادش بخیر اون اتاق قفله و مادرم بخاطر...
  • سوخت دارایی روح 1396/09/18 00:39
    در نقطه ای از این جهان پر برهوت عده ای جسد را به آتش می کشند غافل از اینکه روح را نمی توان به خاکستر تبدیل نمود اگر تار مویی که از انسان جدا می شود سوختنش حس آوری می کند برای ما آن وقت با سوزاندن جسد می توان ناپاکی ها را شست دردها را تجربه کرد و خوبی ها و بدی ها را از بین برد سوزاندن روح خود معمایی جداست گاهی یک حرکت...
  • حال و هوای قدیم 1396/09/17 03:25
    از آن شب هایی که نه خواب به سراغ آدم می آید و نه آرامش دلت را فرا می گیرد و نه نجوای خداوندی آرامت می کند دلت فقط سکوت می خواهد و یک استکان چایِ داغ دود می خواهد از جنس تنباکو و سیگار سنتوری که بنوازی اش هم سویِ غم هایت و پنجره ای که پرده هایش را کنار بزنی و از پشت شیشه های بخار گرفته یِ پاییز به مهتابِ فخرفروش نگاه...
  • مژه ای بر هم زن 1396/09/16 22:50
    بانو وقتی نگاهت را می گیری خورشید را توان تابیدن نیست گلایول را تاب خندیدن نیست بانو مژه ای بر هم زن تا طوفانی به پا شود در جنگل یخ زده یِ خاموش تا شعله ای رقصیدن بگیرد تا هوایی تازه شود بانو زخم هایت را زیر چادر گل گلی ات پنهان نکن بتکان چادر را تا دنیا پر از قاصدک های خوش خبر گردد تا سیب ها دوباره سرخ شوند بانو بخند...
  • تمام شد خواستنم گویا 1396/09/16 00:26
    چین های چهره ام رشد کرده اند دلم هر بار سردتر می شود گاهی سوز دارد مثل هوای این شب ها با هر ثانیه ای که می گذرد ترازویِ دردهایم سنگین تر می شود و این دختر بهاری تو ضعیف و ضعیف تر قبل اینکه شادی را به ارمغان بیاوری غم شد هدیه یِ من تنهایی شد مونس من بی خبری و انتظار شد جوابِ من این درد تمام شدنی نیست این حال خوب شدنی...
  • گذر زمان 1396/09/14 23:21
    نمی دانم از گذشت زمان شاد باشم یا غمگین شاد که شاید هر ثانیه ای که رو به گذر است مرا به تو می رساند غمگین که از لحظه های با هم بودنمان می کاهد. رویایی زیبایی است همین امید داشتن به اتفاقی که شاید از محالات باشد. بی ربط: دلم شدید هوس تلخی اسپرسوهای اون کافه رو کرده که با خواهرجان چندباری رفتیم پ.ن: در انتظار خبری
  • یارب نظری نیم نگاهی و جوابی که بدان محتاجم 1396/09/14 04:04
    داشتم به فلسفه ی خروس خون فکر می کردم این خروس ها رو چه اساس و مبنایی آواز میخونن یا به قول قدیمی ها اذان میگن؟ من که نفهمیدم خروس این پسر خواهر ما فازش چیه گاهی نزدیک اذان صبح شروع میکنه به خوندن گاهی هم ساعت سه گاهی دو اما فلسفه ی این که برخی شب ها از 11 شروع به خوندن میکنه رو نفهمیدم. خیلی رو اعصابه لونه اشُ از پشت...
  • ویبره زمستونی 1396/09/13 13:39
    این سرمای سوزناک اصلا نمیذاره آدم به کار و زندگی برسه, هی دوست داری بخوابی همش اصلا هیچی رو اندازه پتوجان عشق نیست چند روزیه اینجا شدید سرد و سوزناک شده, اصلا حس هیچی نیست فقط دلت میخواد زیر پتو بخوابی فلسفه ی زمستون کلا خوابه دیگه این اتاقی که به من دادن خیلی بزرگه با این چراغه گرم نمیشه همش میلرزم
  • هوای قدسی شهرِ یار 1396/09/12 04:19
    مگر خواب به چشم می آید وقتی ترا غم فرا گرفته است؟ مگر می توان آسوده بود وقتی بی نجوا محبوبه ی دل می سوزد؟ کاش خودخوری نمی کردیم؟ کاش گرم بود غرفه ی محبت ما کاش اجازه نمی دادیم که غرور اندرونمان را بسوزاند من و باز کابوس های شبانه تا چشم خاموش می شود و می آیند به سراغم تویی که مدام در آشفتگی هستی خبری نیست مرا آرام باش...
  • خانه ای رو به تجلی گاه ظهور 1396/09/11 04:11
    در تاریکی شامگاه وجود پنجره ای رو به روشنی باز شده است و درون دل هلهله ای می جوشد خبری در راه است خیر بادا وجودم سراسر شوق و انتظاری که هنوز جاری است نجوای ام یجیب دلم عشق می خواد و بس ناب می خواهد و بس خلوص می خواهد و بس از نوع قدیمی نه مدرن جایی که برای زن عزت قائل بودند جایی که حیا رونمایی می شد دل بها داشت دُرین...
  • ترا طلب می کنم 1396/09/10 03:49
    نیمه شب که میشه وقتی تمام زمین به خواب میره وقتی چراغ های شهر کمتر و کمتر می شند وقتی تنهایی فضای اطراف رو در بر می گیره وقتی صدای خروس از آن طرف شهر در گوش می پیچه وقتی تنها مونس من بی کسی هایم میشه ترا طلب می کنم از همان خدایی که بارها طلب کردم و نداد ترا طلب می کنم صدایت می زنم شاید از دور دست ها بشنوی ام ترا طلب...
  • ای همه آرزویم تو 1396/09/09 03:56
    برکه ای ساخته ام در ذهن پاهای یخ بسته ام درون آب نسیمی می وزد از مشرق زمین و بوته ها را به رقص وا می دارد منم و تماشای سنجاقک ها منم و سکوت حاکم بر دل منم و دنیایی از درد منم و فاصله ها از تو سنگ سرنوشت به هم می زند آرامش برکه ی افکارم را می لرزم می لرزی و عشق ریزش می کند به همین سادگی و اولین سلام و اولین نگاه و...
  • تار و پود سرنوشت 1396/09/08 22:49
    از قدیم برای آزاد سازی ترافیک ذهنی سعی می کردم با دوخت و دوز خودمو سرگرم کنم این روزها هم حوصله ی هیچی ندارم نه مطالعه نه خودم نه گردش هیچی شب رو تا صبح بیدارم بعد نماز صبح میخوابم و ظهر بیدار میشم سخت شروع می کنم به بازی نخ و سوزن و پارچه برای دوختن لباسی که به نیت عروسی دست گرفتم نقش و نگار سرگرمم می کنه تا یادم بره...
  • 159
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • 6