خانه عناوین مطالب تماس با من

نوشته های دل

نوشته های دل

پیوندها

  • کارهای هنری یک معلول
  • فرانک
  • ردپای دوست امیر
  • My Note Book

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • کار هنری یک معلول
  • برای بانوی مهر
  • یلدای خوابگاهی
  • در انحنای پاییز97
  • در حوالی این روزهای دردناک
  • دردنامه 1
  • 153 بیست و چهارم آبان
  • حرف و فقط حرف
  • عشق در حاشیه خیابان رو به جنوب
  • ته خط

بایگانی

  • فروردین 1398 1
  • دی 1397 1
  • آذر 1397 3
  • آبان 1397 4
  • اردیبهشت 1397 2
  • فروردین 1397 2
  • اسفند 1396 2
  • بهمن 1396 5
  • دی 1396 28
  • آذر 1396 47
  • آبان 1396 32
  • مهر 1396 23
  • شهریور 1396 1
  • مرداد 1396 8

جستجو


آمار : 22350 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • کار هنری یک معلول 1398/01/11 11:16
    روزگار طوری چرخید که فکرش را نمی کردم پارسال همین موقع ها دنبال خونه بودم تا از مزاحم و آواره بودن در بیام که موفق شدم خرداد ماه نقل مکان کنم به خونه ی اجاره ای اما از آنجا که چرخ روزگار هیچ وقت بر مراد من نچرخید یک و ماه اندی نگذشته بود که مادرم افتاد و فمور رانش شکست و از آنجا که من معلولیت دارم توان رسیدگی نداشتم...
  • برای بانوی مهر 1397/10/13 00:18
    من در سیطره ی شطرنجی این بازی روزگار فرقی نمی کند نقشم شاه باشد یا سرباز تو فقط لبخند را به من ارزانی ده من چه مات شوم چه مات کنم برنده ی این بازی ام چون تو در تسخیر منی حصاری از سخت ترین معادن بر دریچه های دلم افکنده ای که مبادا بتوانم جایگزینی برای مهربانی ات پیدا کنم فرض کن همان سرباز سیاه جادو شده ای هستم که حکمش...
  • یلدای خوابگاهی 1397/09/30 20:03
    امشبم از اون شب هاییه که 90 درصد بچه ها نیستن جز چند نفری که از استان های دور اومدن و دو نفر از سرپرست های خوابگاه, حس غربت عجیبی داشتم از صبح اما الان حالم خیلی بهتره. نگفته بودم با یکی از بچه ها بسیار انس گرفتم مهربون و ساده و بی ریاست و دوست داشتنی, آدمی نایاب تو این دوره و زمونه, و محبوب همه بچه های خوابگاه, دو شب...
  • در انحنای پاییز97 1397/09/27 16:18
    پاییز امسال نیز با تمام تفاوت هایش در حال عبور از جاده های عمر است شاید تنها تفاوتی که داشت همان متفاوت بودنش بود که آن را سوا می کند از تمام فصل هایی که گذشت چه آن وقت ها که با شوق بزرگ شدن و مدرسه رفتن گذشت و چه آن روزهایی که با استرس امتحان و معلم و مدرسه سپرس شد و چه اول مهرهای دانشگاهی و چه زمان هایی که در بستر...
  • در حوالی این روزهای دردناک 1397/09/07 11:40
    چند روز پیش تقریبا آخرین سفارش مزون رو بردم تحویلشون دادم به قدری آشفته و پریشان بودم که از همونجا رفتم بهزیستی با اینکه از مددجویان این استان نیستم راهنمایی شدم قسمت پیشگیری به قدری دلم آشفته بود تا مسئول پرسید چه شده اشک هام ریخت نمی تونستم جواب بدم به سختی صدام در میومد انگار تمام بدبختی و غربتم توی اون لحظه ها جمع...
  • دردنامه 1 1397/08/30 17:17
    از بس که دوستان مراعات نمی کنند دیشب تصمیم گرفتم برم سالن مطالعه بخوابم که سه نفر ترم اولی افتاده بودن به جون هم و صدا خنده هاشون کل خوابگاه رو میلرزوند تا ساعت یک بیدار موندم و کارمو انجام دادم تا حدودی پیش رفت بعدش خوابیدم که 2 نشده بود با صدای باز شدن در بیدار شدم و باز 2.5 نشده همین منوال تکرار شد ساعتای 3 بود با...
  • 153 بیست و چهارم آبان 1397/08/24 21:56
    امروز صبح ساعت 9:45 دقیقه بیدار شدم و گوشیم چک کردم دوستم پیام داده بود فوری تماس گرفتم که خواب موندم زود حاضر میشم میام تا 45 دقیقه دیگه سه راه خیام بودم با هم رفتیم بام صیاد, هوا سرد بود چون صبح بود خلوت بود جز چند کوهنورد و چندتا دختر و پسر, تا حالا نرفته بودم دوستمم برای اولین بار بود که با هم بیرون میرفتیم سکوت...
  • حرف و فقط حرف 1397/08/18 02:35
    چهل و هشتم هم تموم شد و بروبچ خوابگاه امشب به اندازه ی عقده های 50 روزه شون زدند و ترکوندند. این روزها آرامش دارم اما دلم گرفته جای یک چیزی خیلی خالیه تو زندگیم نمی دونم چیه که تا این اندازه اذیتم میکنه و این همه غمگینه حال و روزم. امروزم نتونستم برم حرم تقریبا 90 درصد بچه هایی که بودن رفتن زیارت, اما من جونی برای...
  • عشق در حاشیه خیابان رو به جنوب 1397/08/07 11:38
    حاشیه ی خیابان خیس از باران پاییزی و برگ های زرد و خسته ای که در انحلال آب گم می شوند لذتی عجیب بدنم را می بلعد هوا سوزان است و درونم عطشی نافرجام رخ داده عشق را می توان در خیابان های رو به جنوب استشمام کرد کودکی که پیاده روی قهوه فروشی را از برگ ها فرش کرده است و بوی اسپرسویی که در این هوا استشمام می شود منم و تنهایی...
  • ته خط 1397/02/17 17:33
    یه مدت بود خیلی حالم خوب بود یه کار پیدا کرده بودم یه شرکت صنایع دستی, هفته قبل یه نمونه کار دادن تا براشون انجام بدم دیروز رفتم محل کار نمونه رو بردم و تا 2.5 موندم برا کار و آخرش برا تعیین میزان حقوق رفتم پیش مدیریت که گفت 6 ماه اول 500 میدیم که گفتم فکرام میکنم همون دیروز که اونجا بودم دو تا از خانم های حاشیه شهر...
  • کافه دیزی 1397/02/12 18:37
    عصرهای اردیبهشت کیف می دهد تا بروی سری به خیابان بزنی به همان پارک محله و چه بهتر که مقصدت کافه ای باشد کافه ای که الان دقیقا همین الان هوایش را دارم که از چند فرسنگی بوی دیزی های سنتی را بدهد صدای شرشر آبی که از وسط کافه باز می گذرد و یک آواز اصیل و زنده ی ایرانی قدم قدم تا خود خود آرامش
  • لعنت به این استان 1397/01/28 20:08
    همیشه با خودم می گفتم کاش جای بهتری به دنیا اومده بودم اما باز پشیمون میشدم که هرجا خوب و بد داره و چه بسا مردمان اینجا پر مهرترند و خون گرمتر اما چند روزی است که متنفرم از جایی که هستم کاش این استان خراب شده وجود نداشت با این آدم های وحشی حیوان صفت که توی مرکز استان جمعند هر کسی به فکر زرنگ بازیه و ضایع کردن حقوق...
  • عشق ترین موجود هستی 1397/01/11 04:36
    نبودنت تمام آرزوهایم را به هم ریخت نبودنت تمام سختی های از یاد رفته را به من برگرداند نبودنت کوه ها را شکست دل ها را آتش زد و موجب شد تا مرد از نامرد روشن شود دریای مهربانی بودی استقامت را از تو آموختم صبر بودی صبر بودی خود صبر بودی تمام دارایی من بودی با بستن چشمانت دنیا برایم تیره شد کمر نیمه جانم شکست عصای بچگی...
  • یک قدم تا سالی نو 1396/12/29 17:38
    بهار جوانه زده و خورشید درخشان تر از همیشه است من زنده ام تو زنده ای و خدا زنده است و عشق هنوز جریان دارد مهربانی هنوز زیباترین هدیه ی هستی است به لحظات عاشقانه سوگند که از پا در نخواهم آمد و 97 را زیبا رقم خواهم زد سال جدیدتون که دو ساعت دیگر از راه میرسه بر همه ی دوستان و همراهان عزیزم که همدم غصه ها و درد دل هام...
  • اسفند نوشت 1396/12/27 11:49
    اسفند هم تموم شد و تنبلی یا نبودن حس باعث شد هیچ مطلبی کار نکنم. همیشه عاشق اسفند بودم هم هوای لطیفی داره هم ماه تولدمه هم بوی بهار و تازگی میده این روزها حالم بهتره اون بحران روحی رو پشت سر گذاشتم و تقریبا با خودم کنار اومدم تا کمتر اذیت بشم فقط نمی دونم پولی که دادم دست بقیه چرا بهم پس نمیدن تا بتونم یه جایی مستقل...
  • رنج دنا 1396/11/30 17:17
    دامنش را سپید پوشیده و فخر افشانی می کند قله ای که قرن هاست شاهد درد مردمانی است که ریشه های استقامتش از این خاک است از کجا می داند که با رقص خورشید سیاهیِ داغی جدید بر میلیون ها نفر نقش می کشد مگر می شود کوهی که نماد وفا و معرفت بوده است مگر می شود آنچه ریشه دارد بر زاده ی خود خیانت کند خائن آن هایی هستند که بی دغدغه...
  • تاریکی را خیال رفتن نیست 1396/11/25 23:05
    هوایی که سوسو می زند در انتهای کوچه ی خلوت شب های تاریک شهر, ندا از رفتن مسافری می دهد که چند صباحی بیش نیست پا به دنیای دلتنگی عابر خسته ی خیابان اردیبهشت گذاشته است. این تاریکی را خیال رفتن نیست می ماند و عمق می گیرد و دنیای عابران را به لجن می کشد. کاش چشمهایم که باز می شد تلالوی طلایی نور را می دیدم از پشت یخ های...
  • آرامشی ترسناک 1396/11/18 01:39
    تو این اتاقی که برا استراحت دادن به من, دراز کشیده بودم که با صدای خاله و مادربزرگم بیدار شدم نمی دونم مادربزرگم چه دعایی کرده که خالم شاکی بود برا همه نوه هات دعای خیر کن نه اینکه یکی رو سوا کنی از دیگری بعد هر دعایی که میکرد مادربزرگم تکرار میکرد (منظورش پسر دوست بودن مادربزرگم بود برا همین هر کی از طرف پسر باشه...
  • جاده ی سیاه شب 1396/11/07 14:33
    مرد صحرای سیاه یک کویری که به سرمای زمان یخ بسته است جاده زندگی اش صاف و بدون ممتد و امیدی که تو باشی مقصدش راه هزاران شب را می کوبد و له می کند آن دردهای هبوطی را جاده اش خالی از مرغ شب است دیگر از شاهزاده ی اسب سوار حرفی نیست اسب ها آهنند و دل ها خالی از سکنه برهوتی در فضا پیچیده است مهروزی که به یغما رفته و وجودی...
  • بی معنا ترین آرامش 1396/11/05 00:42
    یک ساعت قبل یکی توی تلگرام بهم گفت تو خیلی از من خوشبختری چون من تنهام و تو دور برت شلوغه داشتم به حرفش فکر می کنم یادم افتاد از سر شبه خالم داره مدام غر میزنه اخم کرده و با کسی مهربون نیست و هدفشم منم مامان اینا اومدن یه نیم ساعتی موندن خالم خوابید معلوم بود حوصله نداره مدام غر میزنه و گلایه میکنه از زمین و زمان و...
  • قضاوت نکنیم 1396/10/30 23:51
    امشب دایی اینا اومده بودن دیدن مادربزرگم یه چیزی گفت که برخلاف انتظارم ناراحت نشدم و لبخند زدم دیروز که سوار اتوبوس شدم به ذهنم رسید داییم که بفهمه موضوع افتادن من رو گیر میده چرا تنهایی رفتی دختر یکی رو باید به خودش ببره و دقیقا امشب همین مورد رو گفت دیروز جواب آماده کرده بودم که بگم منم بدم نمیاد سوار ماشین پرشیا...
  • کاش بهاری برسد 1396/10/30 23:43
    کاش صبور باشم تا سرما برود از خانه ی من از دل یخ آلوده ی من کاش بهاری برسد که دوش با دوش خوشی ها باشد دیشب دردم باعث شد تا خودم رو با چیزی سرگرم کنم سعی کردم بیشتر در مورد سانچی تحقیق کنم و به لحاظ قوانین حقوق بین الملل دریایی بسنجمش که از بین همه چیزی که گفته میشه کدام با منطق سازگارتره کاش یاد بگیریم هر چیزی را به...
  • دررفتگی که دل را دردناک می کند 1396/10/30 23:39
    دیروز وقتی داشتم بر می گشتم شهرمون تو ترمینال لیز خوردم و افتادم زمین, خواهرم و شوهرش اصرار کردن بمون گفتن نه چیزیم نشد بر می گردم 5 ساعتی که تو اتوبوس بودم دردی نداشتم بعد اینکه رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم شدید درد رو حس کردم خاله ام زردچوبه و وازلین زد به پام و بستش گفت کوبیده شده از نیمه های شب تب و لرز گرفتم و...
  • تناقض درد 1396/10/29 23:59
    در اندرون دلم صدایی است عجیب من نه آزاده ام و نه در بند نه شادم که بخندم نه غمگین که بگریم در همین سادگی ظلمت شبانه ی خود می سوزم می سوزم و می سوزد دلم تر می شود دیدگانی که دید ظلم را مهر را چه دنیای پر تناقضی است چنان باید بچرخد که تحمل یک ساعتش دردناک است در کنار اویی بودن که بویی از تو را دارد مگر می شود عشق جایش...
  • کار مدلینگ 1396/10/28 16:13
    وقتی بیدار شدم دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زده چون آگهی داده بودم برا کار حدس زدم برا این باشه بهش زنگ زدم گفت خودم تماس میگیرم. دو ساعت بعد خودش تماس گرفت و کارش رو گفت که کار ما مدلینگه و حقوق پایه مون 10 میلیون تومن تا گفت مدلینگ خواهرم خنده اش گرفت اون که خندید منم خندیدم آقایی که پشت خط بود هم خندید و پرسید چرا...
  • پله پله تا ... 1396/10/27 23:58
    امشب رفتیم همون کافی شاپ همیشگی با خواهرجان و پسرش فضا بیشتر دخترونه بود ولی خیلی شلوغ بود بوی تلخ ادکلن و سیگار و قلیون شدید قاطی شده همون در ورودی حس خوبی نداشتم شیرعسل سفارش دادم همون چیزی که خواهرجان طرفدارشه با مکافات تونستم بخورمش اصلا شیر با مزاجم سازگار نیست باز بچه بیقراری کرد مجبور شدیم زود بزنیم بیرون و سر...
  • درد بیکاری 1396/10/27 15:30
    چند روزیه باز سخت پیگیر کار هستم دو روز قبل رفتم اداره ای برای کار و مشورت بهم گفتن اگه کاری تو خونه بخوای راه بندازی بهت وام میدیم خیلی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم که چه کاری راه بندازم. آگهی هم دادم برای کار فقط یه نفر زنگ زده که اونم سابقه کار می خواست. سخت داره دیونه می کنه این موضوع منو امروزه کار آزاد هم...
  • ماجرای گوشی و حاج آقا 1396/10/25 23:24
    امشب آزمایش رو بردم نشون بدم قبلش برای کار یکی از آشنایان لازم بود بریم بیمارستان دولتی, گفتن خانم دکتر ساعت 5 میاد ما 4 وقت گرفته بودیم یه ردیف صندلی 4 تایی خالی بود من و خواهرم و شوهرش نشستیم بعد یه آقای مسنی اومد کنار شوهرخواهرم نشست. شوهر خواهرم تو مکان های عمومی که شلوغه اکثرا گوشیش دستشه بازی می کنه این حاج آقا...
  • گیجی مسئول آزمایشگاه 1396/10/24 19:47
    دیشب آزمایشگاه خیلی خلوت بود برعکس صبح ها که خیلی شلوغه من بودم و یه پسر بچه باید اورژانسی جوابش رو میدادن آقایی که میخواست نمونه خون بگیره ازمون خیلی بی اعصاب بود دیدم شیشه های جفتمون رو با هم برداشت و اول پسر بچه رو صدا زد نمونه گرفت ازش وقتی منو صدا زد دیدم شیشه هایی که مربوط به منه رو اشتباه از اون بچه نمونه گرفته...
  • حال و هوای دی 1396/10/24 16:43
    دیروز صبح گوشیمو رو ساعت 8 تنظیم کرده بودم گویا زنگ خورده خودم خاموش کردم تا این که دیدم خالم صدام میزنه که بیدار شو دیر شد سریع پریدم دست و صورتم شستم یه نصف چایی خوردم زنگ زدم داداشم بیاد منو برسونه ترمینال از قضا گویا هیچی یار نبود از تاخیر نیم ساعته ی اول که اتوبوس نیومده بود ترمینا ل و منم کلافه و سخت معده درد...
  • 159
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6