جلسه مشاوره 1

سر صبح طبق وقت قبلی رفتم آزمایشگاه برای نمونه گیری فردا صبح باز باید برم برای سونوگرافی 

از آزمایشگاه کارمون که تموم شد تاکسی گرفتیم با خواهرجان رفتیم اداره که سوالمو بپرسم و راهنمایی بگیرم برا کار, مسئول قسمت اشتغال اصلا راهنمایی خاصی نکرد و ناامیدانه برگشتیم خونه تو تاکسی متوجه شدم انگشتام خونیه از خواهرم پرسیدم به نظرت این خون از چیه حواسم اصلا به آزمایشگاه نبود وقتی آستینمُ چک کردم دیدم خیس شده کاملا با خون و دستمم کلا خشک شده بود.

عصری زنگ زدم به این آقای دکتر که گفتن دانشگاه تدریس دارند و خودشون زنگ میزنن که چه وقتی برم دفترشون که یه ربع به 6 زنگ زد که 6 اونجا باشم ترافیک بود با تاخیر رسیدم دفتر کارش توی یک دبیرستان دولتی پسرانه بود برا اینکه گیج نزنم بنده خدا خودش اومده بود پایین درب سالن استقبالم   

همه مرد و پسر بودند یکی از مراقبین مدرسه گویا از حضورم تعجب کرده بود که اقای مشاور گفتن با ایشون وقت دارم خواهرجان متاسفانه چون مهمان داشت نتونست منو همراهی کنه و مجبور شدم تنهایی برم 

صحنه ی جالبی که نظرمو جلب کرد درب نمازخونه بود که باز بود و یه آقایی در حال تدریس بودند و شاگردها خیلی ریلکس رو زمین یه عده پاهاشون دراز بود یه عده کاملا دراز کشیده بودند :دی

وقتی وارد اتاق مشاور شدم استرس عجیبی داشتم اصلا نمی دونستم برای چی رفتم و چی باید بگم 

خب ایشون با سوال کردن سکوت رو شکستند, سال ها قبل پیش مشاوران مختلفی رفته بودم اما این بار حس عجیبی داشتم راحت نمی تونستم حرف بزنم (شاید بخاطر اینکه جوون بود خیلی) تا اینکه خودش متوجه شد و سعی کرد اول اعتمادمو جلب کنه 

در مورد گذشته ام سوال کرد و منم صادقانه گفتم همه چی رو کلی از توان و مبارزاتم تو زندگی تعریف کرد (خخخ)

گفت تو خیلی انسان خاصی هستی توانایی هات خیلی منحصر به فرده خیلی کارها میتونی انجام بدی همین جا بغضم شکست و برای اولین بار رو به روی یک مرد غریبه اشکام ریخت و گفتم من دیگه هیچ توانی برام نمونده

خیلی آشفته بودم متوجه شدت اضطرابم شده بود گفت خدا رو گم کردی مسیرت رو همیشه درست رفتی یه مدته قطارت از ریل اصلی خارج شده برگرد به مسیر اصلی

اشاره کرد به مادرش گفت هم فرهنگ و هم نژاد شما بوده بسیار انسان مومن و محکمی بوده و با رفتنش خیلی چیزارو از دست دادیم و نگاهش پر از غم شد ( اصلا من هرجا میرم باید همه رو غمگین کنم حالا اون دکتر روانشناس باشه دیگه خیلی وحشتناکه)

در رابطه با ازدواج و تصمیمم در این مورد پرسید که گفتم نمی تونم دیگه به مردی اعتماد کنم این رابطه اخیر مسبب تمام استرس های منه که گفت اشتباهه باید ازدواج رو سپرد به روال عادیش و خودش پیش میاد هر وقت زمانش برسه فقط حواست باشه بین عقل و احساس همیشه یک تناسب خاص رو رعایت کنی مبادا احساست غلبه کنه تا هر خطایی از طرف مقابلت رو ببخشی

برای مشکل اسکانم هم یه سری پیشنهادها داد که قرار  شده اجرا کنم و نتیجه اش رو سری بعد به اطلاعش برسونم

یه سری موارد رو در رابطه به هدف گذاری و همچنین ادامه تحصیلم گفت

آخرش هم پرسید نظرت چیه در مورد من و جلسه مشاوره چطور بود, گفتم نسبت به تجربیات قبلی عالی بود فقط آخرین جلسه مشاوره ای که داشتم 6 سال پیش تو فلان دانشگاه بوده و پیش دکتر ... که گفت اون دکتر رفیقمه و بهش گفتم انقدری تاثیر گذار بود تونسته تو این چند سال منو پر انگیزه کنه و در رابطه با خودش هم گفتم راضی ام 

گفت مشخصه چون تا اومدی متوجه شدم خیلی درون آشفته ای داری دست هات میلرزید و موقع یادداشت خودکار رو سخت تکون میدادی حتی به من نگاه نمیکردی بغض داشتی ولی الان نگاه می خندید معلومه به اونچه لازم بوده برای جلسه اول رسیدید

جلسه بعدی رو گفت خودم تعیین کنم چون تو این شهر زندگی نمی کنم تا وقت بده و قرار شد سری بعد که اومدم بازم برم پیشش

آقای جوانی بود شاید یکی دو سال از من بزرگتر اما خیلی قشنگ وارد بود چطوری بیمارشو مهار کنه 

اصلا از اون دست مشاورها نبود که امید الکی و آرمانی بده خیلی قشنگ راهکار میداد حتی با اینکه یکی از مشکلاتم بر می گشت به حوزه تخصصی خودم اما خیلی قشگ یک راهکار جالب داد و گفت قبلا این مورد برا خودم پیش اومده

قرار شده پله پله حرکت کنیم به سمت آرامش 


+ امیدوارم خدا هم یاری رسان باشه

+ آه که یک شغل در چنین وضعیتی چقدر میتونه افکار آشفته ی آدم رو راحت کنه

نظرات 3 + ارسال نظر
Beny20 1396/08/22 ساعت 21:33 http://beny20.blogsky.com

یه آرامش ابدی نصیبت بشه ،
ببین یه زندگیه خوب ،
همچیش بستگی ب خودت داره ..

ممنونم
درسته دقیقا همینطوره
منم برات آرزوی آرامش و موفقیت دارم

ارمان 1396/08/22 ساعت 06:16 http://yaaar.blogsky.com

مطمئنا خدا یاری رسانو دستگیره

بی شک
ممنونم ازتون

Beny20 1396/08/22 ساعت 01:27 http://beny20.blogsky.com

انشاالله روزی خودت هم بشه ،
چشم به یادت هستم و دعات می کنم

ممنونم
ان شاالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.