کار هنری یک معلول

روزگار طوری چرخید که فکرش را نمی کردم پارسال همین موقع ها دنبال خونه بودم تا از مزاحم و آواره بودن در بیام که موفق شدم خرداد ماه نقل مکان کنم به خونه ی اجاره ای اما از آنجا که چرخ روزگار هیچ وقت بر مراد من نچرخید یک و ماه اندی نگذشته بود که مادرم افتاد و فمور رانش شکست و از آنجا که من معلولیت دارم  توان رسیدگی نداشتم خواهرم مادرم را برد و من مجبور بودم خانه ی خواهر دیگرم بمانم که دیدم سخت است

برای همین تصمیم گرفتم برای ادامه به مشهد بروم مسیر پر از فراز ونشیب بود چه ها اتفاق افتاد و چه ها گذشت رو روزی میام می نویسم مدتی توی یک مزون شاغل بودم اما درآمدش با توجه به مخارج پزشکی و هزینه خوابگاه و خورد و خوراک نمی صرفد برا همین تصمیم گرفتم توی اینستا پیجی بسازم و کارهامو معرفی کنم تا با گرفتن سفارش بتونم امرار معاش کنم 

آدرسش رو قسمت پیوندها گذاشتم کارهای هنری یک معلول

هر کی بتونه با دنبال کردن و اعلام نظر توی این راه حامی بنده باشه ممنون میشم سخت التماس دعا دارم

ان شاالله که همه موفق و سربلند باشید