یلدای خوابگاهی

امشبم از اون شب هاییه که 90 درصد بچه ها نیستن جز چند نفری که از استان های دور اومدن و دو نفر از سرپرست های خوابگاه,  حس غربت عجیبی داشتم از صبح اما الان حالم خیلی بهتره.

نگفته بودم با یکی از بچه ها بسیار انس گرفتم مهربون و ساده و بی ریاست و دوست داشتنی, آدمی نایاب تو این دوره و زمونه, و محبوب همه بچه های خوابگاه, دو شب بود رفته بود خونشون عروسی دختر خاله اش اما امروز برگشت تا از غصه دق نکنم  :)

  

انقدری دلم تنگ شده بود که انگار سالهاست ندیدمش, آغوشش مهربونیاش بوسیدنش, چقدر بوی مادر می دهد بوی خواهری ناب و خالص 

تو اتاقم تنهام امشب و این سکوت رو خیلی می پسندم یک جورایی بعد هفته ها به این سکوت نیاز داشتم, به بغض های پنهونکی به اشک ریختن هایی که نقش سبک کننده دارند و به روحت جلا میدن

عجب یلدایی شود امشب, کاش منم داشتم کسی رو 

نه اینکه بی خانواده باشم اما حس می کنم هیچ حسی به منم ندارند هیچ دغدغه ای ندارند اصلا نگرانم نیستند هر روز زنگ می زنند اما اصلا قربون صدقه های لفظی شون با رفتارهاشون در عالم عمل هم خوانی ندارد مادرم می گوید نمیای ببینمت از طرفی کارهایی می کند که می داند می رنجم ناراحت میشم

دلم یه دختر می خواهد از جنس خودم به استحکام خودم فقط برای مهر ورزیدن فقط برای دوست داشتن فقط برای زندگی کردن و امید


سخت چشمانم منتظر است 

به آمدن مارالم 

تیزپا همچون آهوان دشت

پر استقامت چون نیلوفران آبی

محکم چون مادرش 

و انتظار سخت ترین کار دنیاست 

پس این همه مرا منتظر نگذار 

بیا تا پیله ی تنهایی هایم شکافته شود 

و پروانه ی زندگی ام به پرواز در آید

+

شب چله تون مبارک دوستان 

امیدوارم که لحظه هاتون پر از آرامش باشه 


نظرات 2 + ارسال نظر

یلدات مبارک عزیزم ❤

قربونت برم مرسی همچنین

... 1397/09/30 ساعت 21:17

یلدات مبارک
آرزوهات هموار

متشکرم همچنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.