153 بیست و چهارم آبان

امروز صبح ساعت 9:45 دقیقه بیدار شدم و گوشیم چک کردم دوستم پیام داده بود فوری تماس گرفتم که خواب موندم زود حاضر میشم میام تا 45 دقیقه دیگه سه راه خیام بودم با هم رفتیم بام صیاد,

هوا سرد بود چون صبح بود خلوت بود جز چند کوهنورد و چندتا دختر و پسر, تا حالا نرفته بودم دوستمم برای اولین بار بود که با هم بیرون میرفتیم سکوت کرده بود جز اول که در ارتباط با پرونده ی حقوقی اش صحبت می کرد در باقی اوقات حواسش به رانندگی اش بود ,گویا در دنیای خودش غرق بود, منم غرق خواب خودم بودم ترافیک ملک آباد جان میداد برا چرت زدن   

روز پر انرژِی بود هوای کوهستان دم صبح حس تازگی و روح نوازی به آدم می داد  همه جا مه گرفته بود پرنده ها هم داشتن تو اون هوا لذت می بردند

اما با تمام وجود ضعف داشتم توی ماشین شدید دلم ضعف میرفت با هزاران مکافات خودم رو به خوابگاه رسوندم و همچنان حس لرزش و ضعف همراهمه 


اینم از بام مشهد:

...

برگشتنی باید میرفتم مدرس خرید داشتم یه نیم ساعتی اونجا معطل شدم 

توی خوابگاه هم یکی از هم اتاقی های بد قلق اتاقمون با دنده ی چپ از خواب بیدار شده بود و مدام رو اعصابم رانندگی می کرد در کل اصلا نشد درست کار کنم 

از این کارمم خسته ام دلم میخواد تغییر شغل بدم, دلم میخواد بیشتر بیرون برم توی اجتماع باشم از بسی کار کردم حال افسردگی دارم با اون چندرغاز درآمد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.