برای بانوی مهر

من در سیطره ی شطرنجی این بازی روزگار 

فرقی نمی کند نقشم شاه باشد یا سرباز 

تو فقط لبخند را به من ارزانی ده 

من چه مات شوم چه مات کنم برنده ی این بازی ام 

چون تو در تسخیر منی   

حصاری از سخت ترین معادن بر دریچه های دلم افکنده ای

که مبادا بتوانم جایگزینی برای مهربانی ات پیدا کنم

فرض کن همان سرباز سیاه جادو شده ای هستم 

که حکمش حرکت بر خانه های سفید خوشبختی است

وقتی دلم گرم است به گرمای دستانت

ای فیروزه ای ترین دختر شب

که پرده های دو رنگی را کنار زده ای 

و از پنجره های شفاف با نگاه معصومت می نگری

بر من بتاب امشب 

که دلم هوایت را دارد 

سخت می گذرد 

شبی که نفس هایت در آن جایی نداشته باشند

سخت می گذرد 

ثانیه هایی که پر بهانه رد می شوند

سخت می گذرد 

در لفافه هایی که نمی شود بر صفحه جاری شان کرد

دل باید داشت 

تا فهمید صدای بارانی دلت را 

نیازی به فریاد نیست 

می فهمم

لمس می کنم

با تار و پود وجودم 

دردت را می فهمم

چون در این مورد یکسان است 

درد من و درد تو 


13 دی ماه 97

+ثانیه های دل تنگی برای محبوبه بانوی مهربانم 


نظرات 1 + ارسال نظر
بانو 1397/11/07 ساعت 18:03 http://mylife97.blogsky.com

جذاب و زیبا....
خوشحال میشم بهم سر بزنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.