سال هاست که مرده ام

لعنت به دلی که ساز سازگاری ندارد با من

خیلی وقته دست به قلم نزدم 

شدید دلم تنگه

اصلا این وبلاگ نویسی نعمته اما به اندازه ای که کاغذ و قلم منُ آروم می کرد این فضا توان نداره

از کجا رسیدم به کجا 

اتاقم هنوز دور تا دورش کتابه و کاغذ

شعره و قلم

دلنوشته و متن

از کودکی تا به جوانی

ای یادش بخیر  

اون اتاق قفله و مادرم بخاطر وسایل های من اجازه نمیده کسی وارد بشه 

کمد و چمدونم پر از لباس و شال و روسری 

زیورآلات رنگارنگ 

دیوارهایی که با کارهای هنری خودم آراسته شدن

یه فرش 18 متری قرمز با طرح سنتی اصیل 

دو تا طاقچه ی پر از کتاب

و یه طاقچه دارای آینه ای بزرگ و قدیمی که کادو عروسی مادرم بوده پنجاه سال قبل

دور و بر این آینه پر از لوازم ساده ی آرایشی سنتی 

سرمه, مداد گیاهی و رژ قدیمی و رنگ بندی های ملیح سایه و سفیدآب

انواع عطرهای خنک و ملیح

و یک قفسه ی چوبی دکوری که وسایل فانتزی طرح قدیم روش جا شده 

و دو تا پنجره ای که رو به باغی که دست رنج دستان مهربان پدرم هست باز می شوند

همان پنجره ای که هر صبح خورشید از میان آن در چشمم طلوع می کرد 

اما من سال هاست که مرده ام 

دیگر نه آفتابی می بینم

دیگر نه به آرایش دخترانه روی می آورم

نه لباس های رنگارنگ تنم می کنم

نه هنرهای دستی می سازم

زیورآلاتم سال هاست خاک می خورند

کتاب هایم سال هاست که دست نخورده اند.

و من الان در همین لحظه محتاج یک تکه کاغذم 

تا احساسم را پیاده کنم

آیا چنین دختری می تواند زنده باشد؟

من سال هاست که مرده ام


نظرات 2 + ارسال نظر
مجتبی 1396/09/19 ساعت 15:18 http://8013.blogsky.com

سلام بابت پیام که برام گذاشته بودی توی وبلاگم قسمت جنس شیشه.

خودم نمیدانم هیچ چیز نمیدانم بگویم تنهایم بگویم دل تنگم یابگویم معشوقه دارم تاحالا تو این دنیا کسیو ندیدم که عشق واقعی به طرف من بفرسته اصلا دنیا عجیب است

ممنون بابت دوست خاک پاتم داش مجتبی

سلام
عیبی نداره اول راهید
عشق هم ایجاد میشه و یه روزی از تنهایی در میاین فعلا وقت درس خوندنه

سلام فاطمه جونم ، اندفعه که دیدم بچه ها ناراحت شدن ادب شدم....

چرا باید همچبن دوست هنرمندی داشته باشیم و انقدر غمگین باشه ؟؟؟

سلام فرانک جان
خیلی خوبه بی خبرمون نمیذاری دمت گرم
انقدر بار بار ریخته رو این دل که کلا شادی یادش رفته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.