ماجرای گوشی و حاج آقا

امشب آزمایش رو بردم نشون بدم قبلش برای کار یکی از آشنایان لازم بود بریم بیمارستان دولتی, گفتن خانم دکتر ساعت 5 میاد ما 4 وقت گرفته بودیم یه ردیف صندلی 4 تایی خالی بود من و خواهرم و شوهرش نشستیم بعد یه آقای مسنی اومد کنار شوهرخواهرم نشست.

شوهر خواهرم تو مکان های عمومی که شلوغه اکثرا گوشیش دستشه بازی می کنه این حاج آقا گیر داد بهش, اونی که این موبایل و بازی ها رو کشف کرد خوب شما جوون هارو مشغول کرده که در جوابش گفت آره حاج آقا واقعا دستش درد نکنه.

اسباب خنده من و خواهرم فراهم شد حاج آقاهه باز گیر میداد و این باز سرش تو گوشی بود, خواهرم گفت از رو هم نمیره حداقل گوشیشو بذاره جیبش من گفتم بهتر اینه که اینجا خانم ها رفت و آمد می کنند چشمش بیفته به این و اون 

داره بازیش رو میکنه بهتره 

یه آقایی رد شد نصف سرش کچل بود حاج آقاهه گفت سرش رو نگاه چه صافه با پاشنه کفش بزنی پهن زمین میشه به خواهرم گفتم نگاه همون بازی صد شرف داره 

این گذشت یه خانمی رد شد پاشنه بلند پوشیده بود باز گفت کفش هاشو نیگاه چه پاشنه ای داره الهی که بخوره زمین با این کفشش

چند تا خانم دیگه هم رد شدن این باز متلک انداخت حالا من این ورتر بودم درست نمیشنیدم وقتی رفتیم تو ماشین شوهرخواهرم گفت یه چیزایی گفته وقتی می دید خانمی رد شده میخواستم بچسبونمش به دیوار مردیکه احترام ریش سفید خودش رو هم نگه نمیداره.  


بعدش منو رسوندن مطب دکترم و خودشون رفتن دنبال داروها

مطب خیلی شلوغ بود یه خانمی منو کنار خودش جا داد و پرسید مشکلم چیه براش توضیح دادم اشاره کرد به یه آقای جوونی گفت این برادرمه از ظاهرش متوجه شدم شیمی درمانی میشه چون مژه و ابرو نداشت سرشم کلاه بود گفت 29 سالشه سه تا بچه داره گفتم پس خانمش کجاست گفت شهرستان زندگی میکنن بچه ی کوچیک داره خونه ی من اینجاست اومده برا مرحله هفتم شیمی درمانی پلاکت خونش مشکل داره امشب قراره بستری بشه.

ما تو خانوادمون نداشتیم کسی سابقه این بیماری داشته باشه پدر خدا بیامرزم که سرطان داشت ما یک هفته قبل فوتش فهمیدیم سرطان داره از بس کادر پزشکی قویه هر پزشکی یه چیزی میگفت آخرش تو MRI مشخص شده غده داره که دیر شده بود کمیسیون پزشکی نظرش این بود اول عمل بشه بعد دوره شیمی درمانی آغاز بشه پدرم به دلیل ضعف شدید بدنی چند ساعت بعد از عمل فوت شد. این پزشک منم اون موقع مسافرت خارج کشور رفته بود یه پزشک دیگه تشخیص داد و فورا منتقل شد مشهد

برا همین فرصت رو غنیمت شمردم از اون خانم سوالاتمو پرسیدم کلی بهم روحیه داد که اصلا سخت نیست و نباید روحیه اتو ببازی گفت تشخیص رو فلان دکتر داده که از قضا دکتر پدرم بود گفت اونجا خیلی روحیه اشو از دست داده بود برا همین پزشکش رو عوض کردیم اومدیم اینجا دوره ی درمانش داره عالی پیش میره چند جلسه دیگه خوب خوب میشه در همین لحظه برادرش از اتاق دکتر اومد بیرون و خداحافظی کرد رفت.

بعد چند نفر نوبت من رسید اگه بگم استرس نداشتم دروغ گفتم دکترم خیلی انسان شریفیه به محض ورود روحیه میگیری شوخ طبعه آزمایش هامو چک کرد گفت سونو نرفتی گفتم این سری سونو ندادین قبلی رو دارم همون قبلی رو چک کرد و لام خونی رو باز کرد دلم ریخت یک بسم الله محکم گفت و لام رو گذاشت زیر میکروسکوپش دلم قرص شد یه چند دقیقه ای نگاه کرد و یه چیزایی یادداشت کرد و گفت خیلی بهتره نسبت به سری قبل و نیازی به نمونه برداری نیست خیلی خوشحال شدم برام دارو نوشت و گفت ویتامین دی بدنت نسبت به دو سری قبل خیلی کمتره بیشتر حواست به آفتاب باشه وگرنه عواقب خوبی نداره.

وقتی تو اتاق دکتر بودم مادرم زنگ زده بود تا اومدم بیرون بهش زنگ زدم میدونستم نگرانه پرسید چی گفت گفتم وضعیت خونم خیلی بهتره گفته نیازی به نمونه برداری نیست خوشحالیش رو از پشت گوشی با تموم وجود حس کردم گفت دیشب تا صبح خوابم نبرده همش دعا میکردم نیاز به نمونه برداری نباشه, ازش تشکر کردم

قربون مادرها که انقدر هوای بچه هاشون رو دارن و نمی خوان خاری به دستشون بره

نظرات 9 + ارسال نظر
آلما 1396/10/27 ساعت 01:36

راستی دختر خوب بگراند وبلاگت ک آسمون هستو ستاره و کهکشانو اینا
میدونی تو این جهان ب این بزرگی زمین همش 1 فسقولیه
چ برسه ب ما ک دیگه نسبت ب کل 1 ذره ایم
ولی خب بلاخره ک ما خالقی داریم دیگه
تو 1 غذا هم میپزی بهش عرق داری چ برسه 1 کی رو خلق کنی
خو اونم ب ما عرق داره دیگه
ته تهش قطعا خوبه
فقط امیییییید
امید باید داشت
خیلی پیش خالق ازش میخام ک تورو تو اولویت بزاره
خداااااایا
خاهش میکنم
این فاطمه ما رو همچین مخصوص ببین
خودشم سعیشو میکنه ها.ولی تو هم همچین خیلی شیک حامیش باش
آمین

امید !!!
خیلی خیلی ممنونم از دعای خوبتون
انرژی گرفتم
آمین
ان شالله شما هم همیشه جز اولین های لیست باشید

آلما 1396/10/27 ساعت 01:27

نه ب خدا آشنا نیستم
من وبلاگم ندارم
ولی بعضی وقتا میام وبگردی
ب نظرم وبلاگ تنها جایی ک ایرانیا توش خودشونن
مث اینستاو چیزای دیگه مکان فخر فروشی نیس.خودتی. صافو صادق
دیشب اولین بار بود وبتو میخوندم.کلا خوشم اومد
فقط 1کم فازت غم بودو قلم قشنگتو 1 ذره جالب نمیکرد
همینا دیگه

خب باشه قبول
دقیقا ادم خود خودشه اینجا
لطف داری ولی غم رو نمیشه کاریش کرد مجبورم پیاده کنم تو نوشته ها

beny20 1396/10/27 ساعت 01:06 http://beny20.blogsky.com

سلام ، اول های پستت خوشحال شدم ،
گفتم که یه پست شاد نوشتی ،
ولی خب نوچ پایانش دوباره .....

انشاالله که خدا حال همه رو‌ خوب کنه ،
شما هم سلامتیتو به دست بیاری

سلام
خب در کل پست غمناکی نبود

ان شاالله
ممنونم از دعای خوبت
ان شاالله شما هم همیشه سالم و شاد و موفق باشی

Amir 1396/10/26 ساعت 23:24 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

نصف جونم کردی شما با این پست
مگه مشکل خونی خدای نکرده دارین؟

ایشالله همیشه صحیح و سالم و سلامت باشین

ببخشید
آره خون مشکلاتی داره که فعلا خطر رفع شده ولی حواسم باید باشه
ممنونم همچنین شما در صحت و سلامتی کامل باشید

آلما 1396/10/26 ساعت 22:00

فاطمه میشه 1 قولی بهم بدی؟
خودت مگه نمیگی دوست جدیدتم.پس به گردنت حق دارم دیه
میخام قول بدی ک غمگین نباشی
اگه هم واقعن چیزای ناراحت کننده ای تو زندگیت هست,با خودت بگی هیچ چی تو زندگی موندگار نیس.نه غمش و نه شادیش
پ ک.ن لق این دنیا.شادو شنگول باش
1قول دیگه هم اینکه ب خودت برسی.خورد خوراکت.پیاده روی تو آفتاب
اتفاقای خوبم تو زندگیت می افته.یکم صبور باشه
ب امید چیزای خوب خوب

حسم میگه آشنایی
یه حدس هایی هم میزنم
مگر میشه تو این دنیای سراسر غم غمگین نشد؟ تا بشه چنین قولی به شما داد
صبر زیاد داشتم و بازهم چاره ای غیر صبر نیست
ان شاالله
ممنون

Sabi gol 1396/10/26 ساعت 19:10 http://Yebargesabz.blogsky.com

خدا رو شکر بخیر گذشته. انشاالله حالت کاملا خوب بشه و بهتر بشی. مراقب خودت باش عزیزم...

فدات مهربونم
چشم

آلما 1396/10/26 ساعت 00:26

راستی دختر جون بیشتر مراقب خودت باش
اعصاب خراب رو فیزیک آدم هم تاثیر بد میزاره
دیگه خودت بهتر از من میدونی
آفتاب یادت نره ها.واسه خودت برو پیاده روی تو آفتاب حتما
آورریین گل دختر

بله متاسفانه فشار عصبی خودش بدترین محرک بیماری های سخته
آفتاب رو حتما
ممنونم از شما دوست جدیدم

آلما 1396/10/26 ساعت 00:22


فاطمه این جوک خیلی باحاله
امیدوارم نشنیده باشی
1روز 1دختره با شوهرش دعواش میشه.زنگ میزنه ب مامانش میگه ک مامان میخام شوهرمو تنبیه کنم.چن روز میام اونجا خونه شما
مامانه میگه وا دختر جون اون ب تنبیه بیشتری نیاز داره. بهتره من بیام خون شما
اوووووپس
بیمزه نبود خدایی
آقا من خعلی خندیدم

ممنونم و خوش اومدید به اینجا
از جوکتونم ممنون
فقط کاش آدرس وبلاگتون رو هم گذاشته بودین تا منم بیام سر بزنم

Sabi gol 1396/10/26 ساعت 00:11

فاطمه جان نمی دونم مشکل چیه. اما امیدوارم خوبه خوب بشی تا هم خودت و هم خانواده ت خوشحال بشین...

ممنونم عزیز دلم
تابستون متوجه یه لکه هایی رو بدنم شدم و همچنین تا جایی دچاره بریدگی میشد سریع خون لخته میشد و سرگیجه های بدی داشتم گاهی به بیهوشی 45 دقیقه ای ختم میشد به پزشک مراجعه کردم سری قبل گفته بود وضعیت خونم اصلا خوب نیست و اگه این دوره همین طور باشه شاید خبر از بیماری سخت تری باشه که خداروشکر فعلا بخیر گذشته
قربونت برم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.