دیوار کوتاه

از دیشب که اون همه عذاب آور بود برام, تصمیم گرفتم کمی به فکر خودم باشم و انقدر موجب لگدمال شدن خودم نشم. اما بد مرضی شده این عادت              

اما دلیلش رو فقط خودم میدونم و خدای خودم 

اما متاسفانه مرض بدی است هرچند که دیگر سراغی نگیرم اما مدام چک کردن تلگرام و انتظار کشیدن که شاید پیامی رسیده باشد هم بد دردی شده, چک نمی کردم عین گوشی ام که دیگر زنگ خوری ندارد عین اینباکسم که دیگر پیامکی نمی رسد. 

اما دیشب 4:55 دقیقه یک سلام رسیده به تلگرامم که باعث شد, ظهر بعد دیدن جواب بدم سلام خوبی؟ و همین بهانه ای شده از ساعت دوازده و نیم  به بعد ظهر منتظر اومدن جوابی برای این پیامم باشم که خبری نیست.

یاد نگرفته ام کلاس بذارم یاد ندارم پیامی را بی جواب بذارم, یاد نگرفته ام غرور داشته باشم, یاد نگرفته ام دلی بشکنم.

هر چه بودم توی زندگی صاف و صادق بودم و بدتر از اون ساده و دلسوز

همین ویژگی ها باعث شد هر کسی به طرزی زخمی بزند بر زندگی ام, حتی نزدیک ترین هایم بهم رحم نکردن

از وقتی پدرم رفت منهای خواهرام که همیشه بهم محبت داشتن بقیه هیشکی نپرسید اوضاع چطور میگذره؟  وقتی یادم میکردن که بهم نیاز داشتن و دیگر هیچ و منم روی حس مهربانی همیشگی تا تونستم کوتاهی نکردم این از نزدیکان درجه دوم من و البته درجه ی یک کسی را ندارم جز مادر, که مادر است در هر صورت

غریبه ها هم به همین روال, پسری اومد توی زندگیم و توی روزهای سخت سعی می کرد با صحبت هاش حال روحیم رو آروم تر کنه که نمی دونم دلیلش چی بود یک دفعه رنگ عوض کرد و همه ی صحبت هاش تبدیل شد به فحش و بد و بیراه اینکه من پیرزنم و غیره و غیره, بازهم مقصر نبودم توی فروم های اجتماعی دوستان میدونن من متولد چه سالی هستم و ایشون با اطلاع کامل اومده بود سمتم و یک دفعه این موضوع رو بهانه کرد ولی خب رفتنش به صلاح تر بود چون نه امکان دیدن برامون فراهم بود و نه رابطه ی فراتر, هر چه بود تایپ جملات بود از دو قطب دور از هم ایران.

بیش از 1.5 سالی تنهایِ تنها بودم خیلی وقت ها دلم می گرفت تنهایی عذابم میداد به دلیل مشکلاتی که توی دنیای واقعی داشتم و اینکه حتی یک دونه دوست از نوع هم جنس خودم نداشتم تا باهاش درددل کنم چندباری برای خالی کردن دلم تصمیم گرفتم برم چت روم, که آدم های اونجا متاسفانه هر کسی به من پی ام می داد دنبال هوس بودن و بس

+ می ترسم از آدم ها

+خدا نکند خشی بر اعتماد وارد شود چه رسد بر شکستن

پ.ن: ناز پرورده ها را روزگار پوست کلفت می کند نشان به این نشان که گفتم الان 00:12

نظرات 4 + ارسال نظر

سلام فاطمه ی گل
حس میکنم خیلی نزدیک همه حسمون
من خیلی وبلاگ گردی نمیکنم
حتما حتما بهم سر بزن کذار ارتباط وبلاگیمون قطع بشه دوستم

سلام عزیز
با دل به استقبالت می آیم
قربونت برم باعث افتخاره البته چندین بار اومدم وبلاگت این بار نظر گذاشتم
حتما به روی چشم

beny20 1396/07/23 ساعت 14:50 http://beny20.blogsky.com

سلام ..
داشتم پستت رو می خوندم کلن نفس کشیدن یادم رف ،
خیلی عالیه من از اونایی که اینقدر صادقانه می نویسن ،
اینقدر رک ، اینقدر ساده خیلی خوشم میاد ..

می دونی زندگی همینه ،
همه‌ نوع آدم سر راهت قرار می گیره ،
که تو با تجربه تر بشی ، که تو محکم تر بشی ...
که درس بگیری ، درس ...

و اشتباه از توعه که زود می بخشی ،
زود بی خیال میشی ، زود خودتو رو می کنی ،
نکن اینجور‌... اینکارو اصلا نکن ،
تو با یه تار‌‌‌ مو‌ می تونی صد تا مَرد رو از پا در بیاری ،
این‌جمله رو من میگم‌ منی که‌ خودم پسرم ،
دیدم قدرت زن ها رو که‌ میگم ...

شخصی که ازت دور میشه ،
کسی که دلت رو‌ می شکنه ،
اینا رو نبخشی بهتره ،
چون بیان هم‌ حالت رو بدتر می کنن ،
یه سری چیزا تموم شدس ، و باید این رو قبول‌کنی ،
قبول نکنی خودتو کوچیک‌ تر کردی ...

و آرررره سعی کن پیام‌ ها رو دیر جواب بدی ،
سخت بگیری بهشون ، و حتی سعی کن ،
عاشقه وقتایی که تنهایی بشی ....
اصلا یه جوری بشو که همه بگن تغییر کردی ،
و‌تو بگی آره تغییر کردم ، دیگه‌خودمو بی ارزش نمی کنم ،
دیگه سریع همچیو‌ رو‌ نمی کنم ...

بابت اینکه‌توی‌چالش شرکت کردی ، بابت لایک ممنونم ،
ولی میگم شانس آورد بچه بود ، وگرنه به نظرم می کُشتیش :)

سلام
ممنون از حضور و همچنین لطفی که دارین
چالش هیجان انگیزی بود تا خوندمش فکرم رفت سراغ چیزی که بالاترین نقش رو داره تو زندگیم
تمام ناراحتیم این بود که چند جایی برای تعمیر سر زدم هیشکی نداشت دو نفری بهم گفتن میفرستیم تهران حداقل یک هفته طول میکشه کارد میزدن خون نمیریخت ازم از بسی عمیقا ناراحت بودم
بعدش یه آقا معلمی با داداشم رفیق بود و تعمیراتی داشت این گفت یک دونه تو انبار داریم که اونم شاگردش قایم کرده بود گویا وسعت غمم رو دل معلمه اثر کرد و کارمو راه انداختن
+ از صحبت ها و راهنمایی هاتون هم یک دنیا سپاس

سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سری بزنید.
اگر مایل بودین تبادل لینک کنیم.
لطفا عنوان لینک رو بده که من هم توی وبلاگم قرار بدم.
لینک من: معرفی کانال تلگرام
tel.blogsazan.com

سلام ممنون از شما

قربون دلت بشم که انقدر صادقانه مینویسی...

زنده باشی مهربونم
ممنون که سر میزنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.