سجده ی حاجت

خدایی که در عرش کبریاییِ خویش نظاره گر مایی

خدایی که هر کسی را به دردی می آزمایی

مرا توانِ این آزمونت نیست

شاهدی که خوردم زمین و شاکر بودم

دردها کشیدم و شاکر بودم

ناله ام را پیش خلقت نبردم

خدایی که عاشقی و سخت آزمون

خدایی که بر بهترین ها سخت تر می گیری

خدایی که از جریانِ اشک دل شکستگان لذت می بری

تویی که یارای بی تفاوتی معشوقت را نداری

مرا نیز تحمل فراغ یار نیست

مرا نیز توان دوری یوسف نیست

خدا تا کی باید منتظر وزیدن نسیمِ عطرش به سمت کنعان باشم

خدا مرا توان دوری نیست 

می دانم خویش خواستم و خود خواستی

سخت ترین امتحان عالم چرا نصیبم شد؟

بر کجا سجده ی حاجت زنم تا آید تسکین دلِ منتظرم

خدایا مرا چه به راهِ عشق؟

ضعیفم تو آرامشم باش 

مسیر را برایم استوارتر کن 

خدایا وجودم را بگیر

برگه ی آزمونم خالی است

شرمنده ی توام ای حقیقی ترین معشوق

برگه ام خالیست 

و رفوزه ی این دوره ی امتحان عشقت هستم

شرمنده ام از تو

که باز بود همیشه آغوشت 

نشد که نباشی

نشد که نشنوی

نشد که شاهد نباشی

بازم دلم لغزید در مسیر مخلوقت

خدایا صدای ربنای دلم بودی

هدیه ی شب های پر اشکم مگر نبود؟

مگر تشویق صبوری هایم نبود؟

مگر قرار نبود خودت هادی باشی برایم؟

مگر قرار نشد دست های پر التماسم بی جواب نمانند؟

خدایا یوسفم کجاست

تسکین دلِ سوخته ام کجاست؟

مگر می شود چیزی را نیمه شب با دل شکسته خواست و تو اشتباه بدهی؟

مگر می شود اشتباه باشد

خدایا دلم را تا کجا کشاندی دیگر راه برگشتی نیست مرا

آه که چه سخت می گیری در این بلبشوی درد

از او گذشتن کار من نیست

حتی اگر رمز وصالش گذشت از خویشتن باشد

حتی اگر وصالش در گرو وصالت باشد

اگر این باشد تمام اسرار این جنون

با جان ترا پذیرایم 

مرا توان جنگیدن با این طوفان دل نیست

محافظش باش ای تو که تمام هستی زیر سلطه است


+ چه بی رحمانه دلتنگم

+ گر مرد عشق شدی هیچ رایحه ای جز ریحانه ی معشوق موجب آرامش نخواهد شد.

پ.ن: سنگ باید بود تا ندید حال جنون انگیز معشوق را

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.