30

چه شبیه غم شدم از غروبیه که گفتی زنگ میزنی و توضیحاتی داری, از همون لحظه استرس شدیدی گرفتم بی سابقه بود این حال برای من 

تازه یک ساعته فهمیدم دلیل اون استرسم چیه با اینکه زنگ نزدی 

این چیه گذاشتی تو ایسنتا؟

چرا این کارو کردی؟ 

مگه نگفته بودی تا تو راضی نباشی من این کارو نمی کنم؟ مگه چند هفته قبل بهت نگفتم باید مجدد در موردش حرف بزنیم از بس نبودی فرصت نشد حرف بزنیم تا من رضایتمو اعلام کنم البته با یک شرط

درد داره دل لامصب من امشب

گویا درست بشو نیست هیچی

موندم چرا غم دست از سر من بر نمیداره

مخالفت با باورهای هیچ انسانی در شان من نبوده و نیست و من مخالف این نیستم برای باورت نری 

بحث سر اینه تو به من قول داده بودی چرا پای قولت وای نستادی

این چه باوریه که بعضی افراد دارند که مثلا چی عاشقی؟ عشق شهادت داری؟ اصلا به چه هدفی؟

اگه عاشق باورهات بودی اول به وعده هایی که دادی عمل میکردی

این چه کاریه که داری با من انجام میدی؟

متوجه خشم شیرین نشدی؟ کمی رو کامنت خاله فکر کن

نمی دونم سرم گیج میره دارم دیوانه میشم 

گویا هیچ مهم نیستم من


نظرات 4 + ارسال نظر

فکر کنم باید با خودت مهربونتر باشی....
تمرین کن...

دل پر سودا مهربونی بلد نیست برا خودش
تمرین چشم عزیزم

چرا انقدر غصه میخوری آخه؟؟؟؟

مگه میشه غصه نخورد دوست جان این روزگار اصلا دست بردار نیست

Beny20 1396/07/29 ساعت 02:13 http://beny20.blogsky.com

من که چیزیم نشد ،
ولی این واقعا مشکل روانی داشت :/
.
.

شیراز رو خیلی دوست دارم ،
ولی محل زندگی و اصلیت من ـ
چند ساعتی باهاش فاصله داره :)

خداروشکر که اتفاقی نیفتاده براتون
خب واقعیتش شیراز دوست داشتنیه مگه میشه دوستش نداشت؟

Beny20 1396/07/29 ساعت 01:30 http://beny20.blogsky.com

هووف چی بگم به شما ،
اینقدر اذیت خودت می کنی آخه ..
.
.
قسمت اخرشو درست کردم

به به لهجه شیرازی
تبر که خطرناک تر شد طفلی درختان چه گناهی کردن؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.