شبی بی ماه

از بعداز ظهره مدام میخوام بنویسم اما نمی دونم چی بنویسم حس می کنم یک نیرویی داره مانع میشه تا با زدن حرف هایی که رو دلم سنگینی میکنه سبک بشم.

انگار با خودمم رودروایسی دارم این دیگه چه مرضی شده یک دنیا حرف رو دلمه اما نمیشه نه اصلا نمیشه گفت

نیم ساعتی طبق عادت شب های تابستان رفتم تو حیاط فکر کنم آسمون رو ببینم نچسبید اما فکر کردم در عوضش یخ زدم و از طرفی وقتی آسمون بی ماه باشه دلگیره

چرا هیچی با هیچی همخونی نداره این روزا خدا 

من کجام چه بلایی داره سرم میاد, چرا تا این حد حس مردن باید داشته باشم, انگیزه هام, اهدافم, فردایی که در پی اش گذشته ای پرتلاش داشتم همش شد این روزهای پرکسالت

چقدر دلم یک پاییز جانانه میخواد پر از برگ های رنگی

همش شدم حسرت 

چرا تموم نمیشن این روزا خدا 

چرا انقد کم تحمل شدم 

خودمم خستم از این تکرارهای بی تکرار

ماه من

روشنی و امید فرداهای من 

آسمانِ شب پر از تاریکی است

ستاره ای در دور دست ترین نقطه ی زمین دم می زند

من تو را می طلبم

ای آرامشِ مردمان مشرق زمین

طلوع کن مرا

و به آغوش لبخند کودکان دِه مهمانم کن

بی تو مرا درد ظلمات است

و نفسی که در سرما نیامده یخ می زند

غروب ها زیاد کشیده ام

ماه من طلوع کن

 به آسمان شبم روشنی ببخش


+ چرا محروم شدم از عشق ورزیدن به تو, یادم نبود گلچین می شوند آنان که خلوص در دل هایشان کمین بسته است.

+ باز دل را هوس تلخی کرده از جنس قهوه ی ترک, امان از این دل وقت نشناسِ بهانه گیر


پ.ن

1. تنم درد میکند این روزها اما با درجه ای کمتر از افکارم/.

2. مرا ارزش خواندن نیست/.

نظرات 9 + ارسال نظر
Amir 1396/08/02 ساعت 22:07 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

من قبل اینکه لینک بدم یه کامنت گذاشتم
امیدوارم بهم نگین که بلاگ اسکای خوردتش

هستش کامنتتون خواستم جواب بدم
نیاز داشت بیشتر براش وقت بذارم برا همین گذاشتم کمی بعد تاییدش می کنم
ممنونم که وقت میذارید و شرمندم که وقتتون برا من هدر میره

Amir 1396/08/02 ساعت 20:39 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

این فایل صوتی رو حتما گوش کنید

https://www.aparat.com/v/eyfxu

ممنونم از شما که این همه لطف دارید به من
آری به گونه ای دیگر هم میتوان زیست
اما ای همان خدایی که آقای دکتر گفتند این پیام توه
چطور با این همه درد می توان جوری دیگری زیست
مگر یک دختر چقدر توان داره که از در و دیوار آسمون و زمین براش درد باریدی

Amir 1396/08/02 ساعت 18:16 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

ببین خیلی رک اگه بخوام بگم ببین من اونقدر در افکار منفی غرق شده بودم که نه به زندگی خوش بین بودم و همیشه میگفتم امیدوارم دیگه هیچ صبحی رو نبینم.

مدتها در گیر این وضعیت بودم و یه بارم روان پزشک رفته بودم. فیلم آتش بس 1 و مخصوصا آخراشو با دقت ببین. رفتن پیش روان پزشک و روانکاو و اینا ترس نداره ، ادم بعضی موقع ها یکی میخواد که بشنوه و راهنمایی کنه.

منتها تهش به این میرسی باید خودت بخوای ، شما باز خوبی ، موارد افسردگی بوده که دوره مربوطه رو گذرونده اکی شده.

تا خودت رو باور نداشته باشی هیچ اتفاقی نیفته و هیچ کسی نه روان پزشک و درمان و حتی خدا هم کاری از دستش بر نمی یاد .

به خود باوری نمی رسی مگه اینکه یا مثل من غرق افکار منفی بشی و بری زیر آب یا اینکه همین جاها به خودت بیای و بگی من میخوام تغییر کنم.


منتها اگه زمانی به خود باوری رسیدی ، تلاش کردی و به باورش رسیدی ، شما اراده میکنی ، خدا هم میگه باشه ، به ارداه تو و قدرت من خلق میشه.

موفق باشی

مشکل اینه من چندان فکر نمی کنم منفی باف باشم, همیشه سخت کوش بودم همیشه تلاش کردم, بارهار خوردم زمین بلند شدم و به زندگی ادامه دادم درد فعلی من اینه هیچ کاری از دستم بر نمیاد مجبورم بسوزم و بسازم مجبورم منتظر مرگ باشم, هیچ امیدی نیست که تحولی رخ بده
امیدم به خدا بود خسته شدم از اونم از دعا کردن از طلب کردن از بدتر شدن اوضاعم
از اینکه لذت میبره زجرکش بشم اصلا هرچه میشکم از همین خدای رحمانی میکشم که همه دم از مهربونیش میزنند
درد من یکی دوتا نیست هزاران درد روحی جسمی خانوادگی اجتماعی همه جمع شدن
من آدم ضعیفی نبوده و نیستم و دیگه بلد نیستم توی این اوج ناامیدی ادامه بدم و منتظر معجزه باشم که خدا گفته من اراده کنم اون قدرت میده آخه چیو اراده کنم چی دست منه که اراده اش کنم دردهای که به من داده درمانی ندارن مگه اینکه بمیرم و از نو متولد بشم
نمی دونم چی رو بخوام خوب شدنم رو خب خوبم طبق شرایط فعلی خیلی هم خوبم هر کس دیگه ای بود بدتر این بود دیگر خوبتر از این نمی تونم بشم یعنی همون خدا اجازه نمیده خوبتر این باشم
دارم کفر میگم برامم مهم نیست زندگی که جهنمه بعد مرگم همینه دیگه با شدت بیشتر
مهم اینه خدا خوش باشه از زجر من

Amir 1396/08/02 ساعت 06:41 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

بله ، مراقبت میخواد
همونطور که از یه بچه کوچیک که بردیم پارک و ازش مراقبت میکنیم ، ذهن انسان ( ضمیر ناخودآگاه ) دقیقا شبیه یه بچه 5 سالست که کارهای ما رو میبینه و گاهی حرفه هامون باعث ترس اون میشه و گاهی هم تصمیمات خودخواهانه و عجولانه میگیره .

اون (ذهن انسان ) خیلی پیجیدست ولی مثل بچه زود باوره ، خروجی های اون تابع یکسری ورودی ها هستن که اگه ورودی اشتباه بهش بدی خروجی ها هم به نسبت توابع تعریف شده ، میتونه اشتباه باشه .

تو تکنولوژی فکر جلسه اول توضیح دادم
http://mehrekhaterat.blogsky.com/1396/07/19/post-185/

اگه فایل صوتی جلسه اول رو گوش کنید ، دکتر آزمندیان کامل دربارش توضیح داده

http://mehrekhaterat.blogsky.com/1396/07/14/post-176/3-مرغ-همسایه-شون-طلایی-رنگی-

به نظرم خیلی سخته فکر من واقعا این روزها خیلی درد داره تا حدی پیش رفته که گاهی از شدتش بیهوش میشم سرگیجه های شدید که گاهی در حین راه رفتن و ایستادن متوجه نمیشم چطور خوردم زمین و از حال رفتم تا کسی بیاد سراغی ازم بگیره
نمی دونم شاید لازمه تحت درمان روانکاو و روانپزشک باشم اما من از هر دو موردش میترسم روانکاوی رو ندیدم دردمو درک کنه و روانپزشکی ندیدم چیزی غیر قرص خواب بده
برای همین تمریناتی که شما میگید برای من تقریبا غیرممکنه نه تمرکز دارم نه آرامش و نه بدتر از همه امید

دیدئ بچه کوچیک رو میبری پارک اون برا خودش اینور اونور میدوئه و مراقبش هستی که گم نشه نخوره زمین بتونه از سرسره بالا بره ؟ ذهنتم همینه

پر پرواز که بهش بدی نگرشت عوض میشه.

درسته
یعنی اینم مراقبت می خواد؟

به ذهنت پر پرواز بده ، اگه جلوشو نگیری میتونه کارای جالب انگیزناکی کنه ها

شاید اول اولها یکی دو قدم برداره بخوره زمین ولی بعدا پریدن رو که یاد گرفت قشنگ اوج میگیره. به حرفی که زدم اگه اجرائیش کنی خیلی چیزا ممکنه تغییر کنه

منتها یادت باشه وقتی چیزی نوشتی چون انتظار تشویق و نحسین داری اگه به کسی بدی بخونتش اگه اون بزنه ذوقتو کور کنه برای همیشه پرهای ذهنتو چیدی و دیگه نمی تونه پرواز کنه . بنویس تمرین کن و تمرین کن اشتباه میکنی اما تو مسیر که باشی همه اش درست میشه

موفق باشی

نوشتن آدم رو آروم می کنه
اما نوشته های من اصلا ارزش خوندن ندارن
ممنونم از پیشنهادتون حتما تمرین رو شروع میکنم

Amir 1396/07/30 ساعت 23:11 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

سلام
نوشتن ادمو سبک مبکنه ، یه داستان از تجسم هات ، ورد رو بار کن و ذهنتو بار بذار تا دستات بنویسن اینطوری و با نوشتن ادم حس خوبی به دست میاره

سلام
ممنون که سر زدین به این کلبه ی خالی
اگه انقدر ریلکس بنویسم که نمیشه داستان معلوم نیست چی در بیاد
هیچ وقت داستان ننوشتم حتی از نوع داستانکش
ولی پیشنهاد جالب و بی دردسریه
به همین راحتی و به همین خوشمزگی فاطمه داستان نویس می شود روزی

sahar 1396/07/30 ساعت 15:53 http://roya-94.blogsky.com/

ممنون از نگاهت عزیزم
واقعیت اینکه جامعه یه هم چین شرایطی ایجاد کرده و ادم حتی اگه طرز فکرشم این باشه شاید نتونه مقاومت کنه چون حرفتم حق باشه گاهی نمیشه جلوی یه جریان ایستاد
منم برا همین نوشتمم برادخترم چون نمیدونم خودم تاکی مقاومت کنم
...
من عاشق تکیه کردن به خودمم

خواهش می کنم عزیزم
تکیه بر خود به آدم عزت نفس میده و محکم تر بار میاد
اون موقع میشه یه تکان هایی به باورهایی چون نقش تامین کنندگی مردان و تامین شوندگی بانوان داد و اصلا می توان با باوری عمیق تر به عشق نگریست.

pooneh 1396/07/30 ساعت 12:29 http://poonehshahi.blogsky.com/

سلام و درود بر تو دوست عزیز

هر وقت دلت گرفت قصه بنویس تو قصه هر چی دلت بخواد می نویسی دلتنگی تو غصه هاتو خوشحالی تو و یا قصه ی بقیه ی مردم رو

سلام پونه جان
خیلی خوشحالم از حضور شما
هیچ وقت قصه ننوشتم بلد نیستم اما در موردش مطالعه می کنم می نویسم تا افکارم آروم تر شه
ممنونم از پیشنهادت عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.