مردِ تاریخ

مرد باش فارغ از جنسیت

شبیه حرفهایت باش

محکم و استوار و غیور

همچو تاریخ جغرافیایت باش

مرد باش همچو شعر فردوسی

شخم بزن عُرف را بار دگر

غیورترین مرد دوران باش

تا شاهنامه ای ساخت بار دگر

واژه ی مرد در زبانها کم شد

انقلابی کن و باز برگرد

شعله ور کن اندرون خویش را

آتشفشان شو و باز برگرد

دانه های دردم بی تو ریشه زدند

ای تو تمام هستی این زن

مرد کم آورده فرهنگم

عطر مردانگی بر التهابم زن

دختر سرزمین اسفندم

از دلم اردیبهشت می آید

از مشرق ترین نقطه ی خورشیدم

واژه هایم از بهشت می آید

من نسیم صبح تقدیرم

که خوش نیامد به مذاق مردانه

تلخ بودم و تلخ هستم

گذر می کنی تو هم شاهانه

ساعتم ایستاد در قلب پاییزها

من خزان سرد دورانم

جوانمردترینِ تاریخم باش

چنگ بزن که سخت بارانم

استاد درس مهربانی باش

من از سرای درد می آیم

شعر باش و نوازشی کن دل را

قول که با حس یک مرد می آیم

بامداد پنجشنبه 4/آبان/96

یکی از همین شب های تنهایی
+ من از سرای درد بودم و میدانستی, خط بطلان زدی بر عشق و جفا کردی بر من
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.