برو از من ای درد
امروز باز وعده ی هفتگی آمپولم بود بدون هماهنگی رفتم خونه حاج خانم برای تزریق, از شانس بد خونه نبود با اینکه چندان راهی نیست اما شدید اذیت شدم فشارم افت کرد و تهوعی که این روزها بد جور دامنم رو گرفته به سراغم آمد. خواهرم در خونشون زنگ زد که گفت رفتم دیدن کسی بعد غروب بیاین
به سختی خودم رو رسوندم تا خونه و به برادرم زنگ زدم دختر داییمو بیاره من دیگه توان رفتن به جایی رو ندارم برای تزریق
هنوزم گیجی و تهوع دست بردار نیست.
از حال بد این روزها بیزارم, نمی دونم چرا یا من یا این روزها تموم شدنی نیستند.
این درد تا کجا قراره با من بیاد تا کجا قراره آزارم بده, دو ساعت قبل باز رفتیم پارک, اما امشب برعکس شب قبل اصلا خوش نگذشت, انقدر انرژیم منفی بود و حالم داغون بود که داشتم خواهرزادمو رو تاب بازی میدادم با شدت بالایی با صورت خورد رو زمینی که پر بود از سنگ و ماسه
شدید وحشت کردم صورتشو برانداز کردم ببینم خونی شده یا نه, خیلی گریه کرد. بغض انقدر بهم فشار میاورد میخواستم همراهیش کنم اما جلو اون همه آدم نمیشد.
پاییز است و هوا دو نفره, نیستی که رنگ بزنیم خاطره ای را
نیستی و در نبودنت شب ها , چه بی رحمانه در تب می سوزم
هوای خشک شب هایم, سراسر رعد و باران است
+ نفرین به من که ترا جدا کرد از من, لعنت به مسبب این حالم
نمیدونم مشکل تون چیه اما هرچی که هست ایشالا زودتر بره این درد از شما
قربون شما بانوجان
التماس دعا دارم
کامنت ها رو ببنید و اگه فک میکنید اون یکی کامنتتون هم بقیه نبینن بهم بگید ، برشون میدارم.
ممنونم از شما
نه فقط همون یک کامنت بود
خیلی لطف کردین
اون پاسخ رو از ادامه جواب تو وبم برداشتم و اگه هم خواستین این کامنتی که ارسال کردم خصوصی در نظر بگیرید و تاییدش هم نکنید.
انشالله همه چیز درست میشه.
ممنون از صحبت هاتون
و همچنین درک بالای شما
چرا نرفتین کلینیک یا اورژانس برا تزریق ؟
خیلی بده که ادم تو خیابون حالش بد بشه ، یعنی از نزدیک حسش کردم.ایشالله که سلامتیتونو مثل قبل پیدا کنید
کسی نبود اون موقع منو برسونه از طرفی روم نمیشه از برادرم یا پسرخالم بخوام منو ببرن چون همه یه جوری گرفتارن
ممنونم از شما و دعای خوبتون