جلسه 2

می رود آبان با تمام کوله بارش

استرس هایی که به همراه داشت

دغدغه هایی که روز افزون بود

می رود این بار که نیاید باز

یک ساعتی مانده

و من در استقبال آذر ماه

آذری سرشار خوبی ها

عشق, مهربانی و گذشت

رمز راهم بوده و هست و خواهد بود

می رود آبان

و من فردا خوشبخت ترین دختر این خاک خواهم بود

می رود آبان

و من در اول آذر ماه 

با دو دست دخترانه 

شالی ازعشق می بافم

دوست دارم سردی آذر را

شب های رو به یلدایش

که باز پر می کند لحظه هایم را

 از خدا و داستان های شبانه

از خدایی که در نیمه شب ها شعر می بافد

آن خدایی که دامنش چون مادارانه مهربان است

آن خدایی که آغوشش گرم

و خانه اش بوی مهرورزی می دهد

یادم باشد

که من فردا خوشبخت ترین دختر این خاکم

 

 

امروز ساعت 5 وقت مشاوره داشتم 4:40 دقیقه چون شوهر خواهرم ماشین رو برا تعمیر برده بود و بچه هم مریض بود تنهایی زدم بیرون, سرخیابون شانس من هیچ ماشینی نگه نمی داشت دیگه داشتم کلافه میشدم که باز با تاخیر برسم ده دقیقه ای گذشت تا یه تاکسی زرد نگه داشت, سریع پله ها رو رفتم بالا وقتی رسیدم بعد سلام اول به ساعت نگاه کردم هنوز یک دقیقه مونده بود 5 بشه نفس نفس میزدم حس کردم صدام در نمیاد :دی

اولین سوالی که ازم پرسید در رابطه با تغییرات بود که گفتم برنگشتم شهرمون همین جا بودم,  رفتم رو بحث این آقا و اینکه گوشیش خاموشه بازم راهکاری داد که نتونستم قبول کنم بخاطر شرایط فرهنگی این منطقه و گفتم تصمیمم بر فراموشیه و این بحث جمع شد.

بعدش رفتیم سراغ تصمیم جدیدم و نحوه ی رضایت مادرم که سه تا راهکار بهم داد و قرار شد رو اونا تمرکز کنم.

گفت برای کار با یکی از دوستام صحبت کردم و اگر بخوای میتونی از اینجا شروع کنی هم حقوق میده بهت و هم پورسانت

و وارد بحث کاری شدیم و یک سری توضیحاتی دادم براش جذاب بود و بیشتر پرسید حدود ربع ساعتی برای توضیحات کاری صحبت کردیم که گفت این قسمتش توی تایم شما حساب نمیشه چون شما به من مشاوره دادی

در رابطه با پیشنهاد دوستم بهم گفت دیگه به کسی اعتماد نکن همه ی آدم ها مثه شما فکر نمی کنند و اختیار کارت رو از صفر تا صد خودت بر عهده بگیر دیگه خطاهای گذشته رو تکرار نکن از گذشته درس بگیر.

پیشنهادی که بیشتر روش تمرکز داشت بحث ادامه تحصیلم بود و بهم برنامه هم داد برای مطالعه

بحث بعدی که مطرح شد عدالت خدا بود که من سخت مخالف بودم و گفت زندگیتو از این به بعد با این دیدگاه پیش ببر که خدا عادله

یک سری تعریف ها هم از هوش و وضعیت ظاهریم (به دلیل ساده بودن و نداشتن آرایش و این چیزا) کرد که من با قسمت هوشش باز مخالف بودم گفتم اصلا مغزم دیگه کار نمیکنه یک روزی خوب بوده اما الان دیگه جواب نمیده که گفت اونم درست میشه با برنامه ریزی

جلسه مشاوره 45 دقیقه است این بار 1.5 ساعت طول کشید من راس ساعت 6 گفتم که وقتم تمومه گفت نگران نباش مراجعه کننده ساعت 6 رو کنسل کردم تا به مشکل شما رسیدگی بشه

گفتم مشکل اینه من اصلا انگیزه ای ندارم خیلی وقت ها آرزوم مرگه میگه برا منم پیش میاد این حالت ها و طبیعیه

خلاصه هر چه میگفتم زود مچم رو می گرفت 

آخر جلسه ازم خواست انتقاد کنم که چیزی نداشتم جز تعریف و طبق روال معمولی خودم واقعیت ها رو گفتم و برای پیشنهاد گفتم جلسه آتی پیشنهاداتی میدم.

یک اخلاق خوبی که داره اینه که میگه باید برای چیزی خرج کنی که ارزش داشته باشه و برای همین اول جلسه هزینه نمی گیرند و پایان جلسه میپرسه اگر نتیجه بخش بود پرداخت کنیم اگر نتیجه بخش نبود پولی پرداخت نکنید.

کارتمو دادم گفت مهمون من باشید این جلسه رو نمیخواد پرداخت کنید که گفتم نتیجه بخش بود راضی ام, و واقعا جسارت عمل بهم داد این جلسه انگیزه داد برای شروعی دوباره درسته شاید بعد دکتری گرفتن هم بازار کاری نداشته باشم اما حداقلش این 4 سال درس رو حالم خوب خواهد بود من دورانی که در حال تحصیل بودم بهترین دوران عمرم بوده و بهترین ساعات عمرم سر سخت گیرترین و پربارترین اساتیدم بوده.

از شانس من شارژ کارتخوان تموم شده بود و روشن نمیشد که گفت باشه برید پایین کارت بکشید منم رفتم و منتظر موندم تا خودش بیاد که دیدم در سالن رو باز کرد و رفت تو حیاط و اشاره کرد سوار ماشین بشم گفت دم دره گفتم خودم میرم گفت اذیت میشید سرده, دم در که رسیدیم منتظر بودم جای عابری جایی نگه داره پرسید مسیرت کجاست گفتم فلان جا از طرفی زنگ زده بودم خواهرم که کارم تموم شده و شوهر خواهرمم حرکت کرده بود که دکتر گفتند میرسونمت خودم جایی کار دارم 7 باید برگردم دفتر مراجعه کننده دارم 

مجبور شدم به خواهرم زنگ بزنم به همسرش بگه نیاد دنبالم.

تو مسیر هم کلی صحبت کردیم و از اونجایی که خیلی لطف داره با لفظ خواهر صدام میزنه :دی از شخصیتم خیلی تعریف کرد نمی دونه چقدر روانی ام من

یاد اشعارش افتادم که گفتم فلان کانال برا شماست اشعارتونم بوی زندگی میدن ولی حیف که دیر اپدیت میشه خندید و گفت درگیر دفتر مشاوره و تدریس تو دانشگاه و ... هستم.

دیگه بینمون سکوت حکم فرما شد یه دوری توی شهر زد و موزیک گذاشت شال حجت اشرف زاده

تا اینکه رسیدیم به خیابونی که گفته بودم که گفتم نگه داره هزینه اشو انتقال بدم خندید و قبول نکرد خواستم سر خیابون پیاده شم که رسوند تا در خونه

+ بعضی از آدم ها پر از انرژی های خوبند تک تک کلامشون به آدم حال خوبی میده

+ ظهر که زنگ زدم به منشی وقت بگیرم خدا خدا میکردم برا فردا یه وقتی بهم بده چون پس فردا میرم شهرمون دیدم منشی خیلی گرم و راحت برا امروز بهم وقت داد تعجب کردم سری قبل که بار اولم بود با پارتی تونسته بودم برا روز بعدش وقت بگیرم, که امروز خودش گفت به منشیم سپردم خانم فلانی زنگ زد برا وقت سریع بهش وقت بده و خواستم شمارتو از منشی بگیرم و تماس بگیرم با مشکلت چکار کردی و میگفت من که از این در میرم بیرون تمام مریض ها از ذهنم میرن اما شما از مواردی بودی که تو ذهنم موندی  و پیگیر کارت بودم.

+ این بار اصلا استرس نداشتم خیلی راحت تر تونستم از مشکلاتم بگم.

+ الان حس می کنم ساخت دنیای قشنگی که آرزوش رو داشتم چندان دور نیست به قول دکتر شما 18 دور رفتید و موفق بودی فقط مونده دو دور آخرش

+ باز تاکید کرد دل به آدما نبندم و از خود خدا کمک بخوام و با اطمینان قدم بردارم.


پ.ن: کانالشم امشب با یک شعر قشنگ آپدیت شد. :دی

مگر می شود برای انسان های شریف دعای خیر نکرد از ته دلم موفقیت های روز افزون را برای این آقای دکتر خواهانم.

امید که همه موفق باشند و ما نیز هم.

نظرات 3 + ارسال نظر
Beny20 1396/09/01 ساعت 09:52 http://beny20.blogsky.com

بسیار عالی
قدر این دکترو بدون
و به عنوان یه دوست ناب بهش نگاه کن .
.
.
کباب رو هم ازش گرفتیم ـ
بعد گفتیم ما کباب دعوت کردیم تو حداقل یه نوشابه بخر :)
و نوشابه هم خودش خرید

به خودشم گفتم که نعمته حرفاش
ای بدجنسا حداقل نوشابه رو یکی دیگه تقبل میکرد :دی

امیدوارم هر روز حالتون بهتر از روزهای پیش بشه؛ پر از شادی و موفقیت!

ممنونم از آرزوی خوب شما
همچنین

خب خداروشکر....
هر چند وقت یه بار که دیدی خیلی بی تابی برو پیشش
مخصوصا حالا که اروم شدی...

ممنون عزیزم
ان شاالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.