دردها اندرون سینه ام
سخت بر هم می زند
دنیای تار و
تیره و
رو به مرگم را
دلم از رشد این غم ها می ترسد
مرا یارای این همه
درد
و سکوت
و نامهربانی نیست
دلم از بی بارانی چشمانم بیمناک است
ترا ای چشم ببار
تا کمی کم شعله ور تر گردد
آتشی که اندرون دل برپا است