گرد و غباری که تا در حیاط را می گشایی
هجوم می برد به بیداری ات
هوس زمستانه ای که بی جواب به خواب می رود
چشمانی که بسته می شود
و سوزی که تا اعماق اندیشه ات را به جوش می آورد
پیچ امین الدوله ای که احوالش گرفته است
اینجا سنگفرش ها به عزا نشسته اند
بی ربط: امشب رفتیم بیمارستان تا خواهرم آمپولش رو تزریق کنه دقیقا یک ساعت منتظر بودیم تا یک تزریق چی خانم از راه برسد و کارمان را راه بیندازد شوهر خواهرم می گفت آدم تو خونش بمیره صد شرف داره پاشو تو این بیمارستان بگذاره.