عزای سنگفرش


گرد و غباری که تا در حیاط را می گشایی

هجوم می برد به بیداری ات

هوس زمستانه ای که بی جواب به خواب می رود

چشمانی که بسته می شود

و سوزی که تا اعماق اندیشه ات را به جوش می آورد

پیچ امین الدوله ای که احوالش گرفته است

اینجا سنگفرش ها به عزا نشسته اند

 

بی ربط: امشب رفتیم بیمارستان تا خواهرم آمپولش رو تزریق کنه دقیقا یک ساعت منتظر بودیم تا یک تزریق چی خانم از راه برسد و کارمان را راه بیندازد شوهر خواهرم می گفت آدم تو خونش بمیره صد شرف داره پاشو تو این بیمارستان بگذاره.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.