امید دارم

امید دارم به آمدن صبحی زیبا

صبحی که از لایه های شقایق خسته عبور می کند

صبحی که به شیشه های اتاق سپیده می بخشد

صبحی که نماد زندگانی قُمری هاست  ادامه مطلب ...

سکوت مطلق روزها

مرا شاید تنهاترین چیزی که شادمان کند یک چیز است

مرا شاید آنچه توان به زندگی کشاندن داشته باشد یک چیز است

وقتی اویی در دلت باشد که در زندگیت حضوری ندارد 

هیچ دل را تسکین نخواهد بود جز صدای آشنای او

جز آمدنش

لبخندش

و نگاهش

  ادامه مطلب ...

عشق مهمان یلدای من است

پسر ارشد کدخدای ده ما

اسب زین کرده و سخت می تازد

می رود سوی جاده ی عشق

خبری در راه است

تپه ها فرش قرمز شده اند

بی بی  مریم با بساط کرسی

وسط راه کمین شده است

کرسی اش پهن و همه جمع شده اند

چای آتش همه جا پیچیده

و صدایی که قُل قُل قلیان است

و نفس های دختری کوله به دست

شالِ آذر به سرش انداخته

پیرهنش یادگارِ آبانه یِ ده

مهر می بارد از دامنِ نارنجی  او

می رود با چشم بارانی خود

آسمانی که دلش می گیرد

و زمین رنگ سفید می گیرد

دختری در گوشه ی ده 

به امید شهزاده ی فردایش

هوس طعم تفال دارد

از حافظ غزلی می خواند

کدخدایی از ده بالایی

با سینی سرتا پایِ انار

با دهانی پر از شاهنامه

خبری به مردم ده می دهد و می خندند

 

ادامه مطلب ...