روزهای آخر پاییزی

خانه یِ تنهایی من محکم بود

و تو با آمدنت معجزه آسا خرابش کردی

آمدنت زلزله بارانم کرد

و دلم سخت تپید

و خدایی که از این پنجره 

پلکِ ما را به تماشا می زد

خود شاهدِ طوفانِ وجودم گردید 

ادامه مطلب ...

دلم باران می خواهد

دلم باران می خواهد

بدون چتر و بارانی

پر از برق آسمان اندر نگاه عابران خیس

دلم باران می خواهد

از جنس پاییزی

به همراه وزیدن های باد 

به همراه  طوفان ها

و تکان های تند و پی در پی 

به دامن های دختران شهر

و ریزش های برگ و قطره های آب

  ادامه مطلب ...

درد نوشته

حال مرا اگر می پرسی 

ملالی نیست

می گذرد

چون می گذرد غمی نیست

فقط تا یادم نرفته

این دلتنگی هایم کمی پر رنگ تر شده

این دلم هوایی تر شده

و حتی عقلم پذیرش نمی کنه افکار منفی داشته باشه  ادامه مطلب ...

بوی خستگی و انزجار

به قدری دلم یخ زده

که واژه ها

بی توجه 

با غرور و فخر

از دریچه ی نگاه من عبور می کنند

به قدری دلم یخ زده

که هر کلام من 

بوی سوختگی محض می دهد و بس

بوی خستگی و انزجار

از طنین اندیشه ام عبور می کند  ادامه مطلب ...

سال هاست که مرده ام

لعنت به دلی که ساز سازگاری ندارد با من

خیلی وقته دست به قلم نزدم 

شدید دلم تنگه

اصلا این وبلاگ نویسی نعمته اما به اندازه ای که کاغذ و قلم منُ آروم می کرد این فضا توان نداره

از کجا رسیدم به کجا 

اتاقم هنوز دور تا دورش کتابه و کاغذ

شعره و قلم

دلنوشته و متن

از کودکی تا به جوانی

ای یادش بخیر  ادامه مطلب ...