یارب نظری نیم نگاهی و جوابی که بدان محتاجم

داشتم به فلسفه ی خروس خون فکر می کردم

این خروس ها رو چه اساس و مبنایی آواز میخونن یا به قول قدیمی ها اذان میگن؟

من که نفهمیدم خروس این پسر خواهر ما فازش چیه گاهی نزدیک اذان صبح شروع میکنه به خوندن گاهی هم ساعت سه گاهی دو اما فلسفه ی این که برخی شب ها از 11 شروع به خوندن میکنه رو نفهمیدم.

خیلی رو اعصابه لونه اشُ از پشت پنجره ی من بردن اون سمت حیاط اما بازم رو مغزمه

  ادامه مطلب ...

ویبره زمستونی

این سرمای سوزناک اصلا نمیذاره آدم به کار و زندگی برسه, هی دوست داری بخوابی همش

اصلا هیچی رو اندازه پتوجان عشق نیست

چند روزیه اینجا شدید سرد و سوزناک شده, اصلا حس هیچی نیست فقط دلت میخواد زیر پتو بخوابی

فلسفه ی زمستون کلا خوابه دیگه

این اتاقی که به من دادن خیلی بزرگه با این چراغه گرم نمیشه همش میلرزم 


هوای قدسی شهرِ یار

مگر خواب به چشم می آید وقتی ترا غم فرا گرفته است؟

مگر می توان آسوده بود وقتی بی نجوا محبوبه ی دل می سوزد؟

کاش خودخوری نمی کردیم؟

کاش گرم بود غرفه ی محبت ما

کاش اجازه نمی دادیم که غرور اندرونمان را بسوزاند

  ادامه مطلب ...

خانه ای رو به تجلی گاه ظهور

در تاریکی شامگاه وجود

پنجره ای رو به روشنی باز شده است

و درون دل هلهله ای می جوشد

خبری در راه است 

خیر بادا   ادامه مطلب ...

ترا طلب می کنم

نیمه شب که میشه

وقتی تمام زمین به خواب میره

وقتی چراغ های شهر کمتر و کمتر می شند

وقتی تنهایی فضای اطراف رو در بر می گیره

وقتی صدای خروس از آن طرف شهر در گوش می پیچه  ادامه مطلب ...