هیچ حس و حالی نیست, نه برای نوشتن, نه بری دوختن, نه برای خواندن, نه حتی برای نفس کشیدن
فقط و فقط دلم گرفته از خودم, از این همه سردرگمی, از این همه درد و گیجی
دیشب رو میگفتم از شب های شومه, امشب شوم تر از دیشب
این زمان مرا می کشد
زنده زنده می کشد ادامه مطلب ...
پیرو پیشنهادات دوستمون آقا امیر این متن رو می نویسم. ادامه مطلب ...
مادری در بستر تب می سوزد
دخترش تمام مهر را برچیده
غرغرش فضای جهان را پر کرده
یادش نیست
شب آبستن خود
و رنج آن زن بیچاره در محراب نیاز
یادش نیست
رنج نه ماهه ی آن زن آبستن را
ادامه مطلب ...گاهی دلت به قدری درد می کند
که هیچش چاره نیست
جز سکوت
سکوتی که خون را از مغزت می گیرد
و استخوان استخوانت را به تنگ می آورد
باز استرس دامن خستگی هایم را گرفته
دیگر توان دردم نیست
خدایا آرامشم را به من برگردان
حال دلم را خوب کن