دردها دارم نخوان مرا

از سرزمین درد می آیم 

ناله هایی که نسبم بدان ها اتصالی نیافته بود

آرزوی آمدنم شیرین بود 

بله دختری در راه است

و انتظارها رو به پایان است

آه که به صباحی نرسیده 

به صلابه گرفتن پایم را

نفرین به تو ای زندگی که از اون روز مرا سرودی

درد دارم

محکم می بندم کمر استقامت را

مرد می گردم در ذره های کودکی ام 

ذره ذره می شوند آرزوهایم

از سرزمین درد می آیم

از دامن مادری پر دردم

 

ادامه مطلب ...

رعایت کن

دیشب بعد غروب به همراه خواهر جان رفتیم کافی شاپ که سر خیابونه و نزدیک خونشون, چند روزیه من اینجا مهمونم تاهفته دیگه که موعد دکتر و چکاپ بعدیم هست.

اسپرسوش این سری عین زهرمار تلخ بود اما شدید چسبید, خواهرم بچه سه ماهه داره که حوصله اش سر رفت شروع کرد به گریه 

تصمیم گرفتیم سریع تر بریم تو پارک جلوی کافی شاپ بشینیم تا بچه سرگرم شه.  ادامه مطلب ...

کاش یک نظر به پایین داشتی

بعد از یک هفته دوندگی اداری و پاس دادن از این اداره به اون اداره بالاخره ختم شدیم به استانداری که جواب شد وزیر کشور دستور داده اصلا مجوز ندید فعلا.

اینم از ختم بخیری که منتظرش بودم تا شاید سببی شه از خونه نشینی و حرص خوردن راحت شم بعد این همه درس و آوارگی و در به دری از این استان به اون استان از این شهر به اون شهر 

شانس که از اول زندگی باهات یار نباشه ته تمام مسیرایی که میری میخوره به بن بست

تصمیم بر مهاجرته به یک شهر بزرگتر, برای کار حالا میخواد هر کاری باشه بهتر اینه بودجه ی جیبم به ته برسه و مجبور بشم دست گدایی سمت دیگری دراز کنم حتی خانوادم

هیچ وقت از این مذخرفات خوشم نیامده, بوده چند روز گرسنه باشم اما منت احدی روم نباشه 

عدالتتُ عشقه خدا 

ادامه مطلب ...

حقوق مالکیت معنوی

وقتی ویندوز عوض می کنم تا یه مدت کلن گیج میزنم اصلا یه وضی, کلا دیر به دیر عادت دارم ویندوز عوض کنم تا حیاتی نشه این کارو انجام نمیدم.  ادامه مطلب ...

45

چند روزی میشه نه فرصت دارم نه حال و حوصله درست و حسابی, کلا از قدیم آدمی بودم که از بلاتکلیفی بیزار بودم.

فعلا درگیر یه کار اداری شدم خوب پاس میدن از این ارگان به اون ارگان

امشب پسر خواهرجان رو بردیم پارک, تو ماشین منُ اون همیشه عقب می شینیم پدر و مادرشم جلو هستن, یه دفعه وسط راه متوجه شدم داره بلند بلند یه چیزی رو تکرار میکنه شیشه رو آورده پایین و نگاهش به آسمونه و مدام تکرا ر میکنه خداجون به من یه خواهر بده 

پرسیدم چی میگی؟ میگه دارم از خداجون خواهر میخوام میگم کجاست خدا؟ اشاره کرد به ماه که بهش گفتم عزیزم اون ماهه نه خدا و دستمو گذاشتم رو قلبش گفتم خدا اینجاست.

خواهرم سال هاست ازدواج کرده و هنوز صاحب بچه نشدن این پسر 2.5 ساله رو به سرپرستی قبول کردن اینم مدام حس تنهایی میکنه و یه مدتیه همش دعا میکنه که خدا بهش خواهر بده تا باهم بازی کنن

رو کرده به باباش میگه بابایی تو که ماشین خریدی خب میرفتی واتن میخریدی بهتر نبود؟ منظورش وانت هست که عشق پشت وانت نشینی داره

خدای شیطنته و تنها دلیل روحیه دهی این روزهای من