برو از من ای درد

امروز باز وعده ی هفتگی آمپولم بود بدون هماهنگی رفتم خونه حاج خانم برای تزریق, از شانس بد خونه نبود با اینکه چندان راهی نیست اما شدید اذیت شدم فشارم افت کرد و تهوعی که این روزها بد جور دامنم رو گرفته به سراغم آمد. خواهرم در خونشون زنگ زد که گفت رفتم دیدن کسی بعد غروب بیاین

به سختی خودم رو رسوندم تا خونه و به برادرم زنگ زدم دختر داییمو بیاره من دیگه توان رفتن به جایی رو ندارم برای تزریق

هنوزم گیجی و تهوع دست بردار نیست.

از حال بد این روزها بیزارم, نمی دونم چرا یا من یا این روزها تموم شدنی نیستند. 

ادامه مطلب ...

مردِ تاریخ

مرد باش فارغ از جنسیت

شبیه حرفهایت باش

محکم و استوار و غیور

همچو تاریخ جغرافیایت باش

ادامه مطلب ...

خوشبختی دوستان

خورشید که داشت به سمت غروب می رفت حس کردم حالم داره خوب و خوبتر میشه, کمی نوشتم کمی درد دل کردم با خودم سبک شدم.

بلند شدم با پسر خواهرم بازی کردم بعدش با هم رفتیم پارک, خیلی خوش گذشت, یکی از دوستان دوران دانشگاه رو دیدم که هم اتاقی بودیم و دوران خوشی داشتیم با هم.  ادامه مطلب ...

سوز دارد این سینه

امروز کمی حالم بهتره, اما دیشب سخت تونستم بخوابم مدام کابوس های وحشتناک می دیدم چند باری از خواب پریدم, حتی صبح که بیدار شدم استرس شدیدی داشتم.

اما حالم خوبه یعنی باید تلقین کرد که مثلا خوبم 

یه چیزی از ته سینه ام تمام وجودمُ داره میخوره

این درد پایان نداره

کاش مرز قائل میشدم بین آدم هایی که متنفر بودن از امثال من 


+لعنت به من و سادگی هایم

+حس گول خورده ای را دارم که راه برگشتی نداره

35-دردنامه

تمامی ندارند این رنج های تکراری که وجود آدم رو به تاراج می برند و به ریش آدم می خندند.

خسته کننده است این شب ها و روزها, تمام روز رو به امید رسیدن شب یک جوری طی میکنم و تمام شب رو به امید رسیدن صبح, فقط آنچه لازمه اینه که باید زودتر و با سرعت بیشتری بگذره

با خوردن بیگانه بودم اما دو روزه به کل میلم به غذا نمیره و از خوردن بدم میاد از بوی غذا بیزارم , از بودن در کنار آدم ها متنفرم 

خاله ام غروبی اومده یواش بدون اینکه من متوجه بشم دم در ایستاده و فقط نگاهم میکنه یک چیزی هم داشت زیر زبونش می گفت که بعد اینکه متوجه شدم گفتم چی داری ورد میکنی میگه چته تو چرا این همه غم داری جوابی ندادم فقط گفتم ورد نخون دیگه خدا هم امیدی به من نداره

ادامه مطلب ...