وای بر این شب ها

وجودم ویروسی شده است از نوع غم

سلول ها را یارای زندگی نیست

با هر دمی که فرو می رود دلم خالی می شود

و هر بازدمی که فرا می رسد اشک را به ارمغان می آورد

چشمانم بوی رنج می دهند

عصاره ی تلخی چاشنی روزهایم شده است

وای بر این شب ها

شبی که چراغ آرامش انسان هاست

مرا چون هاله ای در بر میگیرد 

و تمام دردها را بهم تزریق می کند

صدایم با سوزناک ترین ترانه ها هماهنگ شده است

خفقانی به نام بغض, غمبادی می بافد درون رویاهایم

وای بر اتاقی که پنجره ندارد

نمی شود باز نفس کشید

آیا کسی هست به دادم  برسد؟


پ.ن: 

1.منتظرم و در این انتظار دردناک غزل غم می نوازم.

2.خداوندم مرا رها مکن

3.ختم به خیرش کن این تلخی را

و به آبان سلام ...

و سلام بر آبان رنگین ترین ماه سال

می گویند در پی این تاریکی شب ها

این شب های پر درد

این شب های پر از ظلم

منتظر روز آبستنی باش

که در پی آن آزادی و پرواز زاییده می شود.

ادامه مطلب ...

آزادی در خیابان بهار

دلم این روزها همان خانه باغ را می خواهد

که دور تا دورش پر بود از درختان گردو

وسطش گل سرخ بزرگی بود

که صبحگاهان دست در دست نسیم به رقاصی می پرداخت

و بویش تا دورترین نقطه های خیابان بهار را مست می کرد

آری همان خانه باغ را می خواهم

که توقف غریبه ها پیگرد قانونی داشت

و از پشت پنجره های اتاقم

می شد گذر مردان سیاست را دید زد

همان خانه ای که دخترکان درونش امنیت می کاشتند

 

ادامه مطلب ...

شبی بی ماه

از بعداز ظهره مدام میخوام بنویسم اما نمی دونم چی بنویسم حس می کنم یک نیرویی داره مانع میشه تا با زدن حرف هایی که رو دلم سنگینی میکنه سبک بشم.

انگار با خودمم رودروایسی دارم این دیگه چه مرضی شده یک دنیا حرف رو دلمه اما نمیشه نه اصلا نمیشه گفت

نیم ساعتی طبق عادت شب های تابستان رفتم تو حیاط فکر کنم آسمون رو ببینم نچسبید اما فکر کردم در عوضش یخ زدم و از طرفی وقتی آسمون بی ماه باشه دلگیره

چرا هیچی با هیچی همخونی نداره این روزا خدا  ادامه مطلب ...

30

چه شبیه غم شدم از غروبیه که گفتی زنگ میزنی و توضیحاتی داری, از همون لحظه استرس شدیدی گرفتم بی سابقه بود این حال برای من 

تازه یک ساعته فهمیدم دلیل اون استرسم چیه با اینکه زنگ نزدی 

این چیه گذاشتی تو ایسنتا؟

چرا این کارو کردی؟ 

مگه نگفته بودی تا تو راضی نباشی من این کارو نمی کنم؟ مگه چند هفته قبل بهت نگفتم باید مجدد در موردش حرف بزنیم از بس نبودی فرصت نشد حرف بزنیم تا من رضایتمو اعلام کنم البته با یک شرط

درد داره دل لامصب من امشب

گویا درست بشو نیست هیچی

موندم چرا غم دست از سر من بر نمیداره

مخالفت با باورهای هیچ انسانی در شان من نبوده و نیست و من مخالف این نیستم برای باورت نری 

بحث سر اینه تو به من قول داده بودی چرا پای قولت وای نستادی

این چه باوریه که بعضی افراد دارند که مثلا چی عاشقی؟ عشق شهادت داری؟ اصلا به چه هدفی؟

اگه عاشق باورهات بودی اول به وعده هایی که دادی عمل میکردی

این چه کاریه که داری با من انجام میدی؟

متوجه خشم شیرین نشدی؟ کمی رو کامنت خاله فکر کن

نمی دونم سرم گیج میره دارم دیوانه میشم 

گویا هیچ مهم نیستم من